دوشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۷


یک سال و اندی پیش وقتی من از خانه دور بودم، پدر و مادر آخرین خانه خاطرات من را ترک کردند.
حالا که برگشتم به خانه ، اتاقی را یافتم به نام من ، که تمام اسباب اثاث من در آن چیده شده است .
مادرم تمام تلاش خود را کرده تا همه چیز مثل قبل سر جای خودش قرار بگیرد ، با این وجود نوعی آشفتگی را به وضوح حس می کنم .
به دنبال یکی از مدارک قدیمی به این نابسامانی پا می گذارم .
ساعتها می گذرد .
به یکباره خودم را پیدا می کنم ، در حال معاشقه با اثاثیه عتیق خودم .
در کمد دیواری باز است ، دانه دانه کتابهای خاک خورده را ورق می زنم و در خاطرات روزهایی که خریدمشان و خواندمشان غوطه می خورم .
مشتی اسکیس قدیمی ، کتاب های شل سیلور استاین ، راپیدهای فابر کاستل ، پوسترهای ون گوگ ، مجله های معماری شهرسازی از سال هفتاد وشش به این طرف ، یه عالم نگاتیو عکاسی ، خروارها آلبوم نازک نازک ، مشتی نقشه از شهرهای ایران که سفر کرده بودم به علاوه اطلس ایران ، مجله سرا ( اولین نشریه دانشجویی آن زمان ) ، جزوه های کلاس فلسفه ، سررسید های سال های متوالی و هزار جور خرت وپرت دیگر که به کلی از یاد برده بودمشان .
نیمه شبه .
حالا اون 2 تیکه کاغذی که دنبالش می گشتم را پیدا کرده ام اما ، این اتاقی که به اسم منه ، تا خرخره پر شده از این جورخرت و پرت ها .
می خواهم تا هر وقت که طول بکشه تو این بازار شامی که درست کرده ام غلت بزنم .
حالا دیگر تمام اوقات شبانه روز مال من است . می توانم شب نشینی کنم بدون هیچ نگرانی از خواب ماندن صبح .

۱ نظر:

ناشناس گفت...

مونای عزیزم شاید توی همه اون خرت و پرت های هوس بر انگیز برای دیدن و بوییدن ، آلبوم سفر شیراز یا نگاتیو هاش رو خیلی دوست دارم .... یک روزی برام پیداشون کن / همیشه اتاق آدم از معشوق های بزرگ آدمه