دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۷

حدود شش ماه پیش وقتی داشتم از محل کارم می رفتم بیرون ، یه دفعه برخوردم به رئیسم که باهاش خیلی رودربایستی داشتم و هل شدم و انگشت شصت دست راستم خیلی احمقانه رفت لای درو یک لکه سیاه روی ناخنم باقی ماند . . .
لکه زیاد بزرگ نبود ودردی هم نداشت ولی با این حال هر بار چشمم بهش می افتاد یاد اون روز می افتادم و خنده ام می گرفت و تا مدت ها منتظر بودم ببینم چقدر طول می کشد تا به نوک ناخنم برسد !
امروز بی هوا چشمم خورد به دستم و دیدم که موعدش سر آمده و لکه سیاهه نشسته سر ناخنم . ناخنم را که بگیرم دیگر هیچ اثری از ان باقی نخواهد ماند . مثل روز اول .
. . .
همه زخم ها همین جوری اند . زمان که ازشان بگذرد یواش یواش خوب می شوند .
فرق مهم زخم ها تو رد پایی است که از خود به جا می گذارند .
زخم های مجازی عمیق ترند و چنان ذهن و احساسات را پاره پاره می کنند که گاه هر چه زمان هم بر آن بگذرد ، با ترمیم شدن آن رد پای زخم همچنان تا ابد در لای لایه وجودمان باقی می ماند . . .

هیچ نظری موجود نیست: