دریک لحظه اتفاق افتاد .
زمانی که گرمای بی جان آفتاب را از پشت بر شانه هایم حس می کردم و سرمای باد از روبرو صورتم را خش می انداخت .
نقطه تلاقی این دو من بودم در حال پیاده روی بر روی سنگ فرش پیاده رویی گشاده .
و عجب ناتوان دیدم آفتاب را در این جدال !
چشمم به سایه ام افتاد بر روی سنگ فرش ،
جلوتر از من و دراز تر از من پا به پا حرکت می کرد .
دریک لحظه اتفاق افتاد .
زمانی که حس کردم آفتاب خود نمایی می کند حتی اگر داغ نباشد .
زمانی که گرمای بی جان آفتاب را از پشت بر شانه هایم حس می کردم و سرمای باد از روبرو صورتم را خش می انداخت .
نقطه تلاقی این دو من بودم در حال پیاده روی بر روی سنگ فرش پیاده رویی گشاده .
و عجب ناتوان دیدم آفتاب را در این جدال !
چشمم به سایه ام افتاد بر روی سنگ فرش ،
جلوتر از من و دراز تر از من پا به پا حرکت می کرد .
دریک لحظه اتفاق افتاد .
زمانی که حس کردم آفتاب خود نمایی می کند حتی اگر داغ نباشد .
درود بر خورشید ،
یلدای هزاروسیصد وهشتاد وهفت خورشیدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر