یکشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۷

امروز این وبلاگ یک ساله شد .
تولدت مبارک .

پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۷

شگفت انگیزی زندگی ، با آگاهی به ناپایداریش ،
در جرات تو شدن ،
درشجاعت من شدن ،
در شهامت شادی شدن ،
در روح شوخی ،
در شادی بی پایان خنده ،
در قدرت تحمل درد نهفته است .

احمد شاملو

سه‌شنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۷

به صدای تار که گوش می دم ، تصویر دستات می آد جلو چشمم . . .

دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۷

این روزها به میمنت ماه رمضان ، از آنجایی که جمعیت غیر مسلمان شرکت چندان کم نیست ، آبدارخانه شرکت با حضور جمعیتی که شگفت زده از قوانین روزه داری و روزه خواری ، مخفیانه دور یک میز جمع می شوند ، حال و هوای خاصی پیدا کرده !
سر میز نشستن با آدم هایی که قبلا فقط در حد یک سلام و علیک معمولی می شناختیشان ، فصل جدیدی تو روابط باز کرده که برای همه تازگی داره .
وقتی پا می گذاری تو آبدارخانه ، یه هیجان جدید وجود داره ، اینکه این بار باید با کی سر یک میز همسفره شوی . . .

پنجشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۷

تشنگی

یک لیوان پر از آب ،
یخ می زند ،
و ذره ذره ذوب می شود .
دوباره و چند باره . ..

هر چند که هراز گاهی شکل عوض می کند ،
مادامیکه رنگ عوض نکرده ،
زلال است و پاک ،
ابایی ندارم از نوشیدنش ،
جرعه جرعه . . .

چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۷

Many prophets preach on bended knee. Many clerics wasted wine
Do the bloodied sheets on those cobbled streets mean I have wasted time
Are there silver shores on paradise? Can I come in from the cold
I killed a man in a far away land, my enemy I'm told
I really want you to really want me, but I really don't know if you can do that
I know you want to know what's right but I know it's so hard for you to do that
And time's running out as often it does, and often dictates that you can't do that
But fate can't break this feeling inside that's burning up through my veins
I really want you
I really want you
I really want you - now
No matter what I say or do, the message isn't getting through
And you're listening to the sound of my breaking heart
I really want you
I really want you
Is a poor man rich in solitude, or will Mother Earth complain
Did the beggar pray for a sunny day, but Lady Luck for rain
They say a million people bow and scrape to an effigy of gold
I saw life begin and the ship we're in and history unfold
I really want you to really want me but I really don't know if you can do that
I know you want to know what's right but I know it's so hard for you to do that
And time's running out as often it does and often dictates that you can't do that
But fate can't break this feeling inside that's burning up through my veins
I really want you
I really want you
I really want you - now
No matter what I say or do, the message isn't getting through,And you're listening to the sound of my breaking heart
No matter what I say or do, the message isn't getting through,And you're listening to the sound of my breaking heart
James Blunt
Album : All the Lost Souls

دوشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۷

شهر فرنگ ، از همه رنگ

آدم هایی که تو دوبی زندگی می کنند چند دسته اند .
یک دسته آنهایی که همیشه خدا درحال نق زدن هستند و زندگی نه چندان راحت اینجا رو چند برابر نفس گیرتر جلوه می دهند.
دسته دیگر آنهایی هستند که تو رنگ و آب و زرق و برق های مصنوعی این شهر لایه لایه غرق شده اند و کلی خوشحالند !
من نه می خواهم مثل اولی ها نق بزنم و نه خوشی زده زیر دلم . هیچ کدام .
یک کم از این تعدد و گوناگونی لایه های این شهر خسته ام .
این لایه ها رو درهر چیز ساده ای می شود پیدا کرد .
اولین مورد گوناگونی ملت هاست. این مورد اوایل برایم جذابیت هم داشت . حالا رفته رفته برخوردهای اجتماعی با این قوم های مختلف که هر کدام به یک رنگند و به یک زبان مختلف حرف می زنند، ازم انرژی می گیرد .
یکی ازمشکلات عمده فرهنگی - اجتماعی این بستر،توزیع ناهمگن حرفه های مختلف در قالب ملیت های مختلف است .
به یک نگاه کلی می شود فهمید که قشر عمده بخش خدماتی ( رستوران ، فروشگاه ،...) را جمعیت فیلیپینی ساکن دوبی تشکیل می دهند . عمده رانندگان تاکسی (آیتم خیلی پررنگ و حیاتی شهر ) از جمعیت پاکستانی و هندی هستند .
از آنجایی که جمعیت قالب مهاجر دوبی را هندی ها تشکیل می دهند ، هر کجای شهر باشید از آنها گریزی نیست و ردپای انها را می توان تقریبا همه جا از خرد ترین حرفه ها تا رشته های تخصصی پیدا کرد.اعراب اماراتی اگر کاربکنند ، اغلب پست های دولتی دارند و اغلب در اداره جات وبانک می توان رد پای کارمند اماراتی پیدا کرد .کارگران بی نوای این بلند ترین بلندترین برج های این شهر اغلب پاکستانی هایی هستند که نمی دانم به چه قیمت مفتی زیر آتش گرمای اینجا از جان مایه می گذارند .
قشر بزرگی از اروپا و امریکا اینجا برای خودشان سلطنت می کنند و از آسیای دور گروه عمده ای از چینی ها برای خودشان گوشه ای از این صحرا را اشغال کرده اند .
. . .

زندگی تو این شهر ریشه ریسیسم را دروجود آدم قلقک می دهد .
این قضیه تا جایی می تواند حاد جلو برود که به محض دیدن یک قوم ، به یاد یک صنف خاص بیفتی و یا وقتی بوی غذای تیپیکال یک ملت می زند زیر دماغت ، همه را زیر سوال ببری و منزجر باشی . . .

یکشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۷

خیلی زود خسته می شوم .
اغلب خستگی تو جونمه .
رمقم کم شده .
خیلی خوابم می آید . . .

چهارشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۷

یک نردبان چوبی لق لقی ،
یا یک پلکان سنگی استوار .
هیچ فرقی نمی کند برای من . . .
من فقط پایم را می گذارم روی پله ها و محکم قدم هایم را برمی دارم ،
مهم نیست ،
اگر پشت سرم نردبان واژگون شود ، که هیچ کسی نتواند دنبالم بیاید ،
یا تا ابد پلکان بماند و قدم ها بر سرش کوبیده شود .
و من برنخواهم گشت ، حتی برای نیم نگاهی . . .

دوشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۷

یک لحظه ...
یک زخمه ،
یک روزن .
می شکفد خورشید در دل

آن لحظه . . .
آن روزن ،
آن زخمه ،
می کشاند ، می رباید ، می رهاند تا ابد

حسین علیزاده