دوشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۳

لذت تراژیک

زن جوانی که در کنار همسر و فرزندانش روزگار آرام و شیرینی را می گذراند، زیرلب غزلی را زمزمه می کند و داستان هجران و جفای یار را آواز می خواند، دوباره و سه باره و صدباره ...و هر بار بیشتر از بار پیش لذت می برد. 

جمعه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۳

به بهانه روز معلم

یاد گرفتن یکی از لذت های پررنگه برای من. دغدغه یادگرفتن دارم همیشه. وقتی از یک چیزی سردر می آورم، وقتی می تونم چیزی رو بسازم، وقتی قدرت تحلیل یک داستان، یک روایت یا یک اتفاق را دارم سرشار از شوق میشم. حس خوبی بهم دست میده . از  خودم خوشم می آد.  اینکه همه اینها تا کجا به قسمت ایده آلیستی و خودشیفتگی من برمی گرده داستانی طولانی است که حتما باید روش کار کنم و تحلیلش کنم و ازش سردربیارم و شاید بیشتر در موردش بنویسم. 

 ولی اینها رو می نویسم که به این بهونه که از همه دوستانی که در نقش مربی یا همراه و همفکر بهم کمک کرده اند و مصاحبت باهاشون بار آموزشی برای من داشته تشکر کنم . دوستانی که بدون چشم داشت چیزهایی را که بلد بوده اند را بهم یادداده اند یا با من همفکری کرده اند :
 از مهرو جان جان، بابت تمام ساعت هایی که برای من صرف کرده و از یک سوی دیگر دنیا من رو با روانکاوی آشنا کرده.
 از مهتابی که دوستی اش و حضور پررنگ از راه دورش مثل یک آیینه من رو به چالش کشونده و تو هر گفت و شنودی ازش چیزهای جدید یاد گرفته ام.
از نسیم مهربون که به تازگی من رو با دنیای رنگهای روغنی آشنا کرده.
واز گِرگِی، که همیشه برای یادگیری چیزهای تازه تشویقم کرده.

و از خودم می پرسم: 
کجا و چگونه می تونم دین خودم رو به این آدمها یا آدمهای دیگه ادا کنم ؟