طبقه مثبت يك ونيم

پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۷

stranger's eyes

In truck stops and hamburger joints
In Cadillac limousines
In the company of has-beens And bent-backs and sleeping forms On pavement steps
In libraries and railway stations
In books and banks
In the pages of history
In suicidal cavalry attacks
...I recognise
Myself in every stranger's eyes
at ۱۵:۲۵
Labels: شعر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پیام جدیدتر پیام قدیمی تر صفحهٔ اصلی
اشتراک در: نظرات پیام (Atom)

درباره من

عکس من
Mona
مشاهده نمایه کامل من

زمینه ساده. با پشتیبانی Blogger.

بايگانی وبلاگ

  • ◄  2016 (3)
    • ◄  دسامبر (2)
    • ◄  سپتامبر (1)
  • ◄  2015 (3)
    • ◄  نوامبر (1)
    • ◄  اکتبر (1)
    • ◄  اوت (1)
  • ◄  2014 (11)
    • ◄  سپتامبر (1)
    • ◄  اوت (1)
    • ◄  ژوئیهٔ (2)
    • ◄  ژوئن (3)
    • ◄  مهٔ (2)
    • ◄  ژانویهٔ (2)
  • ◄  2013 (20)
    • ◄  دسامبر (5)
    • ◄  نوامبر (3)
    • ◄  اکتبر (1)
    • ◄  سپتامبر (2)
    • ◄  ژوئیهٔ (1)
    • ◄  ژوئن (4)
    • ◄  مهٔ (2)
    • ◄  آوریل (2)
  • ◄  2012 (12)
    • ◄  اکتبر (2)
    • ◄  سپتامبر (1)
    • ◄  آوریل (3)
    • ◄  مارس (5)
    • ◄  ژانویهٔ (1)
  • ◄  2011 (32)
    • ◄  دسامبر (3)
    • ◄  نوامبر (4)
    • ◄  اکتبر (4)
    • ◄  اوت (1)
    • ◄  ژوئیهٔ (12)
    • ◄  آوریل (1)
    • ◄  مارس (2)
    • ◄  فوریهٔ (1)
    • ◄  ژانویهٔ (4)
  • ◄  2010 (23)
    • ◄  دسامبر (1)
    • ◄  سپتامبر (2)
    • ◄  اوت (1)
    • ◄  ژوئیهٔ (1)
    • ◄  ژوئن (4)
    • ◄  مهٔ (4)
    • ◄  مارس (6)
    • ◄  فوریهٔ (3)
    • ◄  ژانویهٔ (1)
  • ◄  2009 (58)
    • ◄  دسامبر (6)
    • ◄  نوامبر (4)
    • ◄  اکتبر (11)
    • ◄  اوت (1)
    • ◄  ژوئیهٔ (1)
    • ◄  ژوئن (3)
    • ◄  مهٔ (2)
    • ◄  آوریل (4)
    • ◄  مارس (9)
    • ◄  فوریهٔ (7)
    • ◄  ژانویهٔ (10)
  • ▼  2008 (123)
    • ▼  دسامبر (15)
      • یک سال و اندی پیش وقتی من از خانه دور بودم، پدر و ...
      • در آستانه سی .
      • من مست جام باقیم،دارم هوای عاشقی . .حیران روی ساقی...
      • دریک لحظه اتفاق افتاد .زمانی که گرمای بی جان آفتاب...
      • تو محیط کار ، دور و برم همه جور زبان و لهجه ای می ...
      • آب حیات عشق را در رگ ما روانه کنآینه صبوح را ترجمه...
      • مبهوت
      • با یک موز بزرگ آمدی به دیدنم.شکلش خمیده مثل یک داس...
      • stranger's eyes
      • دورترین نزدیک ترین 2
      • از وقتی مامان آمده پیشمون ، تو خونه صدای تلویزیون ...
      • هرچقدر که چشمت را بیشتر باز می کنی تا بهتر بدانی و...
      • داره بارون می باره .قطره هاش شق شق می خوره به شیشه...
      • انقدر پیش میاد که یهو یاد یکی می افتم و مثل برق م...
      • حدود شش ماه پیش وقتی داشتم از محل کارم می رفتم بیر...
    • ◄  نوامبر (10)
    • ◄  اکتبر (1)
    • ◄  سپتامبر (10)
    • ◄  اوت (9)
    • ◄  ژوئیهٔ (8)
    • ◄  ژوئن (4)
    • ◄  مهٔ (4)
    • ◄  آوریل (11)
    • ◄  مارس (12)
    • ◄  فوریهٔ (21)
    • ◄  ژانویهٔ (18)
  • ◄  2007 (38)
    • ◄  دسامبر (12)
    • ◄  نوامبر (16)
    • ◄  اکتبر (6)
    • ◄  سپتامبر (4)