جمعه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۹

The Good Heart


یک پسر جوان که به خاطر خودکشی به بیمارستان آمده است هم اتاقی مردی است که سکته قلبی کرده است . فیلم با صحنه های تاریک شروع می شود و پرده های سیاه و سفید فیلم و گفتگوهای رکیک و تاسف بار افراد ممکن است تشویقت کنند که سینما را ترک کنی و یا تو دلت بگی عجب کاری که تو این وانفسا اومدم دیدن این فیلم .
داستان بسیار کند جلو می رود . حضور زن در فیلم خیلی کوتاه است .
ولی اگر یه خورده دندون به جگر بگیری و همراه آدم های حوصله سر ببر فیلم ، جلو بری ، شاید فیلم بره جزو اون فیلم هایی که تو مدت تماشا کردنش خیلی لذت نبرده ای ولی تا مدت های دراز ذهنت رو به خودش مشغول کنه .
بعد از صحنه آخر فیلم ، احساس یک زندگی دوباره بهم دست داد . برای مدت کوتاهی هم که شده بود، حس کردم چقدر حضورم تو این دنیا باارزشه و چقدر ممکنه راحت این موضوع رو فراموش کنم و با ترس و نگرانی و اندوه شانس زندگی کردن را از خودم بگیرم .
یادم افتاد که چقدر به خودم مدیونم . چقدر کارها هست که باید بکنم تا دینم رو به زندگی پس بدم .
. . .
خیلی زیاد وقت نداریم ،
وقتمون رو هدر نکنیم .

سه‌شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۹

دعا

مدت زیادی بود که زبان دعا کردن نداشتم . گاهی اوقات دلم تنگ میشد واسه زمان هایی که برای بدست آوردن چیزهایی که می خواستم صمیمانه دعا می کردم . حالا خیلی از اون زمان ها گذشته و خواسته هام و ابزار بدست آوردنشون هم خیلی فرق کرده . نه این که به دعا اعتقاد دارم یا ندارم . احوال دعا کردن به دلم راهی نداره .

این شب های اخیر دوباره حال غریبی دارم . مخصوصا شب های بعد از تجمعات که می دونم خیلی ها مثل من و مثل تو گرفتار شده اند و در ناکجایی اسیرند و خانواده هایشان خواب به چشم ندارند . این وقت هاست که کاری جز دعا کردن ازم بر نمی آد .

دعا می کنم ،
برای قوت دل همه آنهایی که در بندند .
برای استواری و شکیبایی شان ،
و برای آزادی .