چهارشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۶

اشتباه نکنید. توشهردوبی هیچوقت نمیشه مطمئن بود که تو یه راه صدباررفته بار صدو یکم گم نشد.هرروزیک اتوبان ویا یک پل یا یک مسیرجدید تو سطح شهرسبزمیشه که نشونش هم ترافیک های سرسام آورو قیفهای سفید و قرمزه شهرداریه وسط جاده که شما را به مسیرجدید راهنمایی بکنه...

اینقدربلندترین بلندترین بسازید تا برسید به خدا.
اینقدروسط این خلیج مظلوم ما خاک بریزید ونخل بسازید تا از اون ور پاتون برسه به ایران.
اینقدرسرتاسراین چهاروجب صحرا،اتوبان ومتروبکشید تا خودتون هم مثل بقیه توش گم بشید.
من وامثال من هم براتون نقشه هاش رو میکشیم...

جنگل تاریک پرهیاهو

یکدفعه یاد آن موشی افتادم که تویک دوره ای به نام "چی" خودم روگذاشته بودم توقالبش . با چشمهای بسته چهاردست و پا ازسوراخم آمدم بیرون. حالاصداهای توجنگل رفته رفته بلندتربه گوش می رسند. همه جا تاریک واین دنیای بیرون کاملا غریب. چند قدم دورترنرفته ازترس گم کردن راه برمی گردم ومی چپم تو سوراخ. زمین زیردست وپام سرده.
باردوم بازی از سر.
اینباربا یک کم جرات زورکی خودم را ازلانه دورمی کنم. صدای تپش قلبم رامی شنوم. کمی که دورمی شوم انگارهیجان کشف این دنیا به جلو هلم می دهد و ترسم آهسته آهسته کمرنگ تر می شود.

سه‌شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۶

منهای هشت

 بعدازظهر = 8 - نیمه شب
سحریا دم دمای صبح = 8 - سرظهر
آخرای شب ووقت خواب = 8 - صبح اول وقت کاری
دیشب = 8 - امروز

هیچ وقت تو عمرم اینقدرارتباطم با  منها  خوب نبوده. نیست که حیوونی ماهیتش منفیه ، همیشه آدم فکرمی کنه یه چیزی باید ازش کسربشه. این روزا من با منها وعدد 8 زمان ومکان رو باهم جمع می زنم.

یکشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۶

دخترک زبانش می گرفت. شیرین رو بود و از چهره اش معلوم بود که خیلی مهربانه. وقتی بین جمع حرف می زد انگار همه با نگاهشان حمایتش می کردند تا بتواند جمله اش راتمام کند. درخلوت بارها و بارها لغات را با خود تکرارمی کرد و فردا دوباره در جمع به لکنت می افتاد.یک روز تو یک دردودل دوستانه بهم گفت : "از وارد شدن در بحث های فلسفی و ادبی که قدرت کلام می خواد عاجزم و این ناراحتم می کنه."
 از ذهنم گذشت که : "تو سلام علیک روزانه را داشته باش بحث فلسفی طلبت !"
 از این فکر لحظه ای کاملا بیصدای خودم کاملا شرمنده ام...

پیمان های ناگفته

گاهی اوقات بین ما با بعضی آدم ها عهدی وجود داره که هیچ وقت برای بستن آن کلمه ای بر زبان نیاورده ایم ، هیچ قولی رد وبدل نشده و هیچ شاهدی گواه آن نیست.

اما درباطن عمیقا به آن پیمان وفاداریم.

شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۶


یه وقتهایی برای ارتباط با منابع طبیعی میشه یه کم سادگی و فانتزی و شیطنت به کار برد و رد پای آن روتو جنبه های خیلی ساده و روزمره پیدا کرد. لازم نیست آدم حتما یه پنجره داشته باشه که وابشه به یک منظره زیبا و بارون بباره و آدم کنارش بشینه و قهوه بخوره و حظ کنه. باور کنید همیشه لازم نیست آدم بره کنار دریا یا تو دل کوه تا حس کنه میشه با طبیعت حرف زد. ارتباط با گل و گیاه هم بدون رفتن به جنگل یا یه پارک باحال یا یه حیاط با صفا ممکنه.

 پریشب که خسته و کوفته از سرکاربرگشتم خانه، دلم خیلی می خواست می تونستم تو یه فضای طبیعی ریلکس کنم. ولی نه ناش بود و نه جاش. خیلی هم گرسنه بودم .این هم یه شرایطیه که حس رومانتیک بازی را پاک از بین می بره !

هر چی سبزیجات تازه تو کل یخچالم بود رو ریختم بیرون و دست به کار شدم.یه سالاد باحال و رنگی رنگی درست کردم و یه خوراک سبزیجات گذاشتم بار.

 باور کنید میشه موقع شستن یک کاهو یا خرد کردن یه گوجه فرنگی قرمز یا پوست کندن چند تا هویج نارنجی که معلومه خیلی شیرینن، یه لذتی را تجربه کرد که شاید تو دل یه جنگل پرازگل و بلبل پیدا نشه...

دوباره یه بازی جدید ...

 بالاخره من هم تو این فیس بوکتون عضو شدم. حالا دیگه از قول شما عقب مونده نیستم !
راستش چند تا دلیل بود که دلم نمی خواست وارد بازی بشم .مهمترینش یه ترس بود، ترس از چند تا چیزی که انگاررفته رفته دارن توم کمرنگ می شن...

یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۶

دوست خیلی عزیزی 3 روز مهمان من بود.
نهایت سعی خودم را کردم تا در این مدت کوتاه بتونه از این سفرش نهایت استفاده را بکنه.
فکر می کنم این تنها راهیه که میشه آدم دینش رو به ادم هایی که تو سفرها حمایتش کردن بپردازه.

نقطه پنجم

حدود شصت تانقطه اول پیغامهایش بود. اولش فکر می کردم یه کاره کانسپچوآله ! ولی بعدا فهمیدم معنی این نقطه ها چیه .
هر نقطه مثل یک چوب بود که با گذشت هر روز خط می خورد .
امروز دقیقا پنج ماه گذشته و من پنجمین نقطه را سیاه می کنم.

چهارشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۶

یواش ، آروم و بی عجله

احساس می کنم که یه مورچه ام.
می تونم به آرومی به هر جا بخوام برم.سر فرصت و بی عجله. راستش خیلی هم عجله ندارم زود برسم.
عوضش اینقدر آرومم که نمی دونی .اگه خیلی هولی که به مقصد برسی ، خودتو بذار جای یه مورچه بعد ببین آیا اگر سگ دو بزنی چقدر ممکنه زودتر برسی ...

دوشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۶

تعطیلی اجباری

امروز به مناسبت تشریف فرمایی آقای جورج بوش به دبی کلیه راه های اصلی و پل ها بسته اعلام شد و در نتیجه کلیه ادارات و مدارس هم تعطیل شدند.اول که شنیدم فکر کردم یک شوخیه. ولی امروز که از پشت پنجره دیدم که توی بزرگراه شیخ زاید پرنده هم پر نمیزند باورم شد ...
آسمان ابریه و شهر ساکت...

وقتی قراره یه میخ بره تو دیوار...

یادته وقتی می رفتیم باهم پاتیناژ یه آقای میانه سالی بود کچل، که خیلی فیگوراتیو اسکیت می کرد؟
یادت می آد می گفتیم چی میشد این پسر بچه عرب های پررو که خیلی وحشیانه اسکیت می کردند تو پیست نبودن؟ یادته یکیشون من رو چه جوری پرت کرد رو زمین؟
یادت میاد می گفتیم چه خوب می شد اگه به جای این موزیک های جفنگ اوپس اوپسی ، یه موزیک کلاسیک پخش می شد؟
یادته چقدر همیشه پیست شلوغ پلوغ بود و پره بچه فسقلی؟
...
حالا من ازآقای کچل دارم اسکیت یاد میگیرم. انگار به برکت حضوراونه که پیست خالی از جمعیته. از درخواست من و مه رو استقبال می شه و حالا یک موزیک فولکلور روسی تو کل سالن طنین می اندازه.
انگار زمین یخی من را به خودش دعوت کرده و شرایط پذیرایی از من را هم برایم فراهم کرده.
جای تو بسیار خالی بود.

شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۶

فکر می کنی آدم رئالیستی هستی؟

"حقیقت گرا نیز گاه به رویا گرفتار می آید. رویای حیاتی دیگر، حیاتی صلح آمیزتر ، حیاتی که سر آغاز شدن دارد. حیاتی دیگرگون شده و رویاهایی به مثابه حقیقت و قطراتی که سنگ را تواند سفت .
و حقیقت گرا دیگر باره به واقعیت باز می آید ، به هوشیواری ، تا رویایش را بشناسد تا بتواند همچنان مسافر نیکبخت رویاهایش باشد . "

احمد شاملو

جمعه، دی ۲۱، ۱۳۸۶

از همین الان تا 365 روز دیگه

تولدها، عیدها، سال نوها، سالگردها و اغلب مناسبت ها که گاهی خیلی براشون برنامه ریزی می کنیم تا به حد کافی خوب وباشکوه برگزار بشن و یا خیلی بهمون خوش بگذره، به نظرم به خودی خود خیلی چیزهای مهمی نیستن. چیزی که می تونه انها را مهم کنه تنها چند لحظه تامله و یک نگاه، حتی اگر گذرا. به این که از سیصد و شصت و چند روز پیش تاحالا چی بهمون گذشته .اون موقع کجا بودیم و حالا کجای کاریم. اصلا کجا قراره که بریم ؟ یادمون هست که تا اینجای کار کیا دستمونو گرفتن؟ اصلا تو این مدت پا داده یا به این فکر بودیم دست کسی رو بگیریم ؟ چند تا دوست جدید پیدا کردیم ؟ چقدربه دوستی های قدیمیمون متعهدیم ؟ چند تا کتاب خوب خوندیم و چند تا فیلم خوب دیدیم ؟ چیارو از دست دادیم و به چه قیمتی ؟ و آیا ارزششو داشته ؟
...
امروزعید سال نو عرب هاست .ژانویه و محرم هم اومدن ولی هنوز نوروز تو راهه. خارج از ایران نه اینکه یه سری سالگرد به تقویم آدم اضافه میشه ،انگار گذشت زمان رو بیشترمیشه حس می کرد. درسته که کریسمس و ژانویه واول محرم برای ما شیرینی یلدا و نوروز روندارند ولی فقط کافیه یک لحظه تو رو به فکر بیاندازن که پارسالش چه می کردی ، که یهو انگار گردش زمان تو گوشت زنگ بخوره ...



سه‌شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۶

اگر می خواهید چیزی کوچکتر شود، ابتدا اجازه دهید خوب گسترده شود.
اگر می خواهید از چیزی رها شوید ، ابتدا اجازه دهید(در شما) شکوفا شود.
اگر می خواهید چیزی را به دست بیاورید ، ابتدا آن را ببخشید.
این درک ظریفی از قانون هستی است.
نرم بر سخت غلبه می کند.
آرام بر سریع پیروز می شود.

تائوت چینگ

یکشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۶

اندیشه های بزرگ درباره ایده ها گفتگو می کنند.
اندیشه های متوسط از اتفاقات می گویند ،
واندیشه های کوتاه در مورد مردم حرف می زنند.

دکارت

شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۶

سفرهای مجازی

همیشه اینکه تو نقشه جای شهرهای مختلف رو پیدا کنم برام خیلی سرگرم کننده بوده.این روزها دیگه با گوگل ارت میشه تا بالای سر هر خونه ای رفت. هر از گاهی که دلم خیلی هوایی بشه سوار هواپیما گوگل میشم و یک سفرکی می کنم به دور دنیا.
پیش هر کی دلم بخواد.

سه‌شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۶

از جدایی زوجی که از دوستان قدیمی ام هستند، با خبر شدم.خیلی رابطه متعادلی نداشتند ولی با این وجود مدت ها بود که از دور به نظر می رسید تا حدی در زندگی مشترکشان به ثبات رسیده اند. ماهیت اتفاق به طوریکه به گوش من رسید بیشتر شبیه به حوادث روزنامه ها یا داستان سریال هایی بود که فکر می کنیم شخصیت داستان به فیلم ختم می شود و در مورد ما و دوستان ما که آدم های بالغ و روشنی هستیم صدق نمی کند !
به شدت غمگینم ،
نه فقط به خاطر گسیختن این رشته که حیف بود ،
بلکه از ابهامی که ته ذهن دخترک به تلخی می زند.