دوشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۹۰

بوداپست

پنجره ها
مرز دنیای بیرون و درون ...



این اولین تصویر از دنیایی است که هنوز نمی شناسم .

قهوه ، بارتوک، صدای ناقوس یکشنبه صبح کلیسا وآفتابی که غافلگیرکننده به من خوش آمد می گوید ، به رنگ و آب این تصویر جان دیگری می دهند .

بوداپست ، آذر 90

یکشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۰

به امید دیدار


فیلم به امید دیدار محمد رسول اف را در فستیوال فیلم دوبی دیدم . دومین فیلمی بود که ازاو می دیدم . در مقایسه با فیلم کشتزارهای سپید که پر از شخصیت های استعاری و فضاهای رمزی و سمبلیک بود ، این فیلم با ساختاری کاملا واقعگرا کاملا با انتظار من متفاوت بود .

از آن دسته فیلم هایی است که بعد از اینکه می بینم به خودم اجازه نمی دهم تا قضاوت کنم که فیلم را دوست داشته ام یا نه . باید مدتی به خودم زمان بدهم و پرده هایش را در روزمره ام مزه مزه کنم .

موضوع داستان درباره مشکلات زندگی زوجی از فعالین حقوق مدنی است که بعد از انتخابات قصد مهاجرت از ایران را دارند . بی شک داستان یک درامای تمام عیار است . موضوع آنقدر ملموس است و هر روز در رسانه ها درباره آن می شنویم و می خوانیم که اگر فیلمنامه را به تنهایی بخوانی شاید تا حدی تکراری به نظر بیاید . ولی شخصیت پردازی های قوی و جزئیات و بازی های خوب زیر سایه شهامتی که برای به تصویر کشیدن آنها خرج شده است ، فیلم را خاص می کند .

از دوستان می شنیدم که فیلم حرف تازه ای نداشت و روایت یک معضل اجتماعی - سیاسی امروز است در قالب قاب های خاص . این به نظرم تا حدی بی انصافی است . درست است که اصلا فیلم نوید بخشی نیست . ریتم فیلم کند است و طولانی بودن عمدی* آن تا حدی آزار دهنده است ، ولی از سوی دیگر ساخت و پرداخت ها بسیار قوی هستند . قاب بندی های پرقدرت تصویر ، همچنان در خاطره ام باقی است . رنگهای سرد وسایه های خاکستری ، عمق فضای ترس و عدم امنیت و تنهایی و خفقان را جلو چشمانت می آورند . تاش های مینیمالیستی مثل حضور کوتاه وکلیدی بازیگران برجسته ای مثل رویا تیموریان و حسن پورشیرازی و شهاب حسینی دریچه های تنفس فیلم هستند .


* براساس توضیح کارگردان

جمعه، آذر ۱۱، ۱۳۹۰

عدالت

وقتی راه می روم سعی می کنم چشمم به زمین زیر پایم نیفتد .
بارها شده که در لحظه گذاشتن کف پایم بر روی زمین مورچه ای را ناخواسته له کرده ام .
و این ناراحتم می کند
و چون گریزی از اعدام این جانور بی زبانِ بی زیان نیست ، از نگاه کردن به این قتلگاه حذر می کنم .

فکر می کنم عدالت جهانی هم شاید از همین نوع باشد . کسی بدون اینکه بخواهد ناگهان پا بر روی سر ما می گذارد و در لحظه ما را له می کند . . .
این طوری که فکر کنم عذاب وجدان کمتری دارم و حس می کنم به مورچه ها بدهی ندارم .