چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸

دوشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۸

مادر بزرگ

نام های مادربزرگان نسل من را خیلی دوست دارم . نامهایی مانند طوبی ، ایران و یا مه لقا .
مخصوصا وقتی با یک پسوند سادات خوانده می شوند ، مثل احترام سادات .
من به جفت مادربزرگ هایم میگویم عزیز . مادر مادرم را عزیز مهری صدا می کنم که اسم مستعار مهر آفاق است و مادر پدرم را عزیز مرمر صدا میزنم که اسم مستعار مرحمت است . اسم خاله مادرم که از مادربزرگ به من نزدیک تراست عذرا بود و او هم یک اسم مستعار داشت که می گفت سر عقد برایش خوانده شده و من از بچگی او را به نام خاله مخصوص می شناختم .
این اسامی هر کدام یک رنگی دارند و با بیان آنها میشه تند تند دفتر خاطرات را ورق زد و رفت تو داستان های خیلی خیلی قدیمی خانه مادربزرگ . فرق نمی کنه که اسم این مادربزرگ چی باشه یا اون کی باشه . مثل عزیز مرمر من یک مادربزرگ خیلی قد بلند باشه طوری که آنیتا رو به تعجب بندازه ، یا مثل خاله جون یه پیرزن نقلی ریزنقش باشد .
مادربزرگ ها که از این دنیا می رن ، جدای اینکه پیش خودت فکر می کنی که دوباره چقدر طول می کشه که آدما اسم بچه هاشونو بگذارند مرحمت و یا احترام سادات ، ودلت برای رنگ وحال وهوای این اسمها تنگ میشه ، انگار که یک صندوق قدیمی باارزشی که پر بوده از عیدی های رنگ و وارنگ را گم کرده ای .
مرحمت خانم یا به عبارتی عزیز مرمر از پیش ما رفت . زیر لب با خودم دارم هی زمزمه می کنم : مرمر ، مرمر ، مرمر .
یه حس خنکی بهم دست می ده . همون حس سرمایی که از بچگی نسبت به خونه اش داشتم . یه حسی به رنگ تابستون های خنک باغ ییلاقی اش تو میگون . اینها حس هایی هستند که کمک می کنند تا نبودنش را راحت تر بپذیرم .
اطمینان دارم اکنون با پاهایی سالم درباغی خنک با استواری قدم می زند .
روحت شاد
می خواستم خوش قول باشم وبرای وجدانم آدم مسئولیت پذیری باشم و به موقع بر گردم سرکار چون فکر می کردم به وجودم احتیاج هست !
ولی گاهی اوقات این ملاحظه کاری هام بد جوری کار دستم می ده و پیش خودم می گم حالا که نتیجه یکی شده کاش یه کم دودوزه ، بازی رو به نفع خودم جلو برده بودم !
الان 10 ساعته که تو فرودگاه امام معطل نقص فنی هواپیمای ایران ایرم . از صبح تا به حال یک ساعت به یک ساعت پرواز را تمدید کردند و وعده سر خرمن دادند . بالاخره قراره به جای 7 صبح ساعت 4:30 بعد ازظهر بپریم بریم سر کار و زندگی مون . امروز تولدم هم هست . ایمیل هامو که چک می کنم می بینم دوستان به برکت فیس بوک برام پیام های تبریک و تسلیت رو میفرستن . اما نمی دونن که اینجا من تو فرودگاه امام با یه آنتی فیلتر پرپری هر چی سعی کنم نمی تونم از خجالتشون در بیام . اگه امروز بی خیال خوش قولی و معرفت می شدم ، شاید مامان از اینکه یک روز بیشتر پیشش می موندم خوشحال می موند، مطمئنا روزتولدم تو فرودگاه از سرما یخ نمی زدم . شاید هم الان تو راه پیمایی عاشورا وسط میدون امام حسین شهید شده بودم !
از همه برام جالب تر اینه که کاملا بی خیالم و بی حس . برای خودم ارزوی بهترین ها رو دارم و امیدوارم که در سال آینده به همه آرزوهام برسم و در کمال شادی و سلامتی کنار دوستان و خانواده گرامی تولدم را جشن بگیرم !
از این حرف ها که بگذریم ، عجب این زندگی شخم است ها ! والا . . .
می خواستم خوش قول باشم وبرای وجدانم آدم مسئولیت پذیری باشم و به موقع بر گردم سرکار چون فکر می کردم به وجودم احتیاج هست ! گاهی اوقات این ملاحظه کاری هام بد جوری کار دستم می ده و پیش خودم می گم حالا که نتیجه یکی شده کاش یه کم دودوزه ، بازی رو به نفع خودم جلو برده بودم !

الان 10 ساعته که تو فرودگاه امام معطل نقص فنی هواپیمای ایران ایرم . از صبح تا به حال یک ساعت به یک ساعت پرواز را تمدید کردند و وعده سر خرمن دادند . بالاخره قراره به جای 7 صبح ساعت 4:30 بعد ازظهر بپریم بریم سر کار و زندگی مون . امروز تولدم هم هست . ایمیل هامو که چک می کنم می بینم دوستان به برکت فیس بوک برام پیام های تبریک و تسلیت رو میفرستن . اما نمی دونن که اینجا من تو فرودگاه امام با یه آنتی فیلتر پرپری هر چی سعی کنم نمی تونم از خجالتشون در بیام . اگه امروز بی خیال خوش قولی و معرفت می شدم ، شاید مامان از اینکه یک روز بیشتر پیشش می موندم خوشحال می موند، مطمئنا روزتولدم تو فرودگاه از سرما یخ نمی زدم . شاید هم الان تو راه پیمایی عاشورا وسط میدون امام حسین شهید شده بودم !

از همه برام جالب تر اینه که کاملا بی خیالم و بی حس . برای خودم ارزوی بهترین ها رو دارم و امیدوارم که در سال آینده به همه آرزوهام برسم و در کمال شادی و سلامتی کنار دوستان و خانواده گرامی تولدم را جشن بگیرم !

از این حرف ها که بگذریم ، عجب این زندگی شخم است ها ! والا . . .

سه‌شنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۸

دونه دونه های انار رو با طمانینه می خورد بدون اینکه هسته هایش را بجود . هی می گفتم خاله جون این جوری سخته . قورت بده هسته ها رو . می گفت نه ، سر دلم را می گیره و اذیت می شم .
. . .
جاش خالی امشب کلی انار دون کرده خوردم بدون اینکه هسته هاشو در بیارم .

روحت شاد .
یلدات مبارک .

چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۸

چند فیلمی که اخیرا دیده ام

خواندن نوشته های معرفی و و نقد دیگران در مورد فیلم ها همیشه برایم خیلی مفید و جذاب بوده است و همیشه می خواستم تجربیات خودم را هم بنویسم ولی همیشه یک خط درمیان از آب در می آمد . تو امارات که پیدا کردن فیلم خوب تو سینماها چندان کار ساده ای نیست ، جشنواره فیلم بهانه خیلی خوبیه برای تازه کردن نفس . الان اینقدر از دیدن چند تا فیلم گرم و داغم که تا فرصت کردم شروع کردم به نوشتن آنها :

کورسو- آخرین بی ت ، یک فیلم مستند در مورد گرگوری کورسو، شاعرنیویورکی ایتالیائی تبار است که شرح حال گروه بی ت - گروهی از هنرمندان و نویسندگان دهه پنجاه در نیویورک - را ورق می زند و خود کورسو دران درراه سفر به ایتالیا و یونان و پاریس ، با شیوه ای که نزدیک به ایدثولوژی و تم شعرهایش است وقایع سالهای اخیر قبل از مرگش را به تصویر می کشد .

چهره های سئول نیز یک فیلم مستند درمورد شهر سئول است اززاویه دوربین یک دختر کره ای که پس سالها زندگی خارج از کره جنوبی به سئول بازگشته است . فیلم ریتم خیلی کند و آرامی دارد و در تمام طول فیلم این دختر کره ای با صدایی مونوتون ذهنیات و احساسات خودش را از فضاهایی که با یک دوربین دستی ضبط شده است بیان می کند . این فیلم بیشتر شبیه یک پایان نامه دانشجویی است که با ایده هایی خوب و نوعی نگاه کاملا هوشمندانه و با تکنیک هایی کاملا ساده تهیه شده بود .
" این فیلم برای زمان هایی که به شدت درگیر زندگی ماشینی و روزمرگی هستی و فکر می کنی یک مسافرت کوتاه به قصد درگیر شدن با یک محیط اجتماعی متفاوت و گردش دور یک شهر با هدفی بالاتر از خوشحالی و لذت توریستی عامیانه ، می تونه راه حل خوبی باشه . "

کشتزارهای سپید ، محمد رسولف کارگردان فیلم که در سالن حضور داشت ، قبل از اکران از همه دعوت کرد تا فیلم را با نگاهی شعر گونه تماشا کنند . حتا اگر این توصیه را نمی شنیدم هم کلا فیلم برایم مانند شعری بود پر از صنایع ادبی که استعارات بسیار سنگین و پرداخته شده ان هنوز ذهنم را به خودش مشغول کرده . داستان که شرایط اجتماعی - سیاسی ایران را به نقد و تصویر می کشد ، حول سفرهای شخصیت اول فیلم -رحمت ، به جزیره هایی دور افتاده ای در دریاچه اب شور می گردد ، فردی معتمد مردم که به قصد جمع کردن اشک های ساکنین جزیره ها در مراسم سوگ واری آنها شرکت می کند . داستان یک درامای تمام عیار است که با یک فانتزی خاص به تصویر کشیده شده است . صحنه پردازی فیلم از فضاهایی طبیعی مینیمال و بومی در قالبی سورریال بسیار تاثیر گذار است و موسیقی بومی این تاثیررا در بیننده دو چندان می کند .

سرباز کوچک ، داستانی درباره لوته ، یک سرباز زن دانمارکی است که اخیرا از جنگ عراق بازگشته است . روحیه خاص او در غالب یک زن و یک سرباز با ایده های ایده آلیستی نجات بخشیدن ، در رویارویی با حوادثی که پیش رو دارد ذهن را به چالش می کشد . کشور دانمارک بعد از 400 سال زندگی در صلح و آرامش در جریان جنگ عراق به متفقین بریتانیا می پیوندد و سربازانی که با تجربیاتی کاملا متفاوت به خانه برمی گشتند دچار شرایط روحی بسیار خاصی بودند که بر کل کشور تاثیر گذار بوده است . از طرفی دیگر داستان به نوعی به شرایط فحشا و فاحشه های افریقایی در دانمارک گره می خورد . درنهایت فیلم از ان گروهی است که قضاوت را برای بیننده نسبت به شخصیت های داستان مشکل می کند و در حینی که حق را با تک تک شخصیت ها به طور جداگانه می بیند، ذهن را به شدت به چالش می کشد.