تماشاخانه نه فقط آن صفحه نمایش فیلمی بوده که
ده ها فیلمی رو که از حوصله و دایره شناخت من خارج بوده بهم نشون داده ، بلکه شبیه
مهمانی های دوره ای خانوادگی قدیمی است که قبلا در ایران داشتم. از این مهمانی هایی
که در یک روز خاص درخونه صاحبخونه به روی همه باز بود وهرکس به اقتضای مشغله اش در
دوره حاضر می شد. از این جمع شدن هایی که دیدار و گپ زدن به غذا و پذیرایی ارجح
بود و به بهانه اش خواه و ناخواه دوستان دور و نزدیک را می دیدیم و دلمون به
بودن هم قرص بود.
نمایش پستها با برچسب فیلم. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب فیلم. نمایش همه پستها
شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۳
دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۲
نگاهی به فیلم کابوی نیمه شب، نمایش شب فیلم هشتاد و هشتم تماشاخانه، دوبی
کابوی نیمه شب داستانی است غریب آشنا از روزگارِ مرد جوانی که به دنبال آرزوها و تخیلاتش از دیار کوچک خود به وادی بزرگ تری سفر می کند. جوان خوش قد و قامت که در رستورانی در تکزاس به ظرفشویی مشغول بوده، به قصد وصال زنان زیبا و متمول بار سفر می بندد و به نیویورک سیتی می رود. جان وُیت در نفش جو باک، با کلاه کابو بر سر و چکمه های وسترن برپا در نهایت شوق و شور در خیابانهای نیویورک قدم می زند و برای زنان دلبری می کند. لهجه و قیافه و ساده لوحی روستایی اش از یک طرف و اعتماد به نفس بیش از اندازه اش از طرف دیگر او را مضحکه و بازیچه دست افراد می کند. در
مواجهه با مردم کوچه و بازار بعد از چندین بی اقبالی وقتی پولش ته می کشد، با واقعیت دنیای اطرافش مواجه می شود.
کابوی نیمه شب به عنوان یکی از برجسته ترین آثار موج جدید سینمای امریکا (هالیوود) در دهه 60 است. گیشه سینمای هالیوود که در انتهای دهه 50 به بعد با هزینه های سنگین استودیوهای بزرگ و محتواهای محافظه کارانه خانوادگی فیلم هایش با بحرانی جدی دست و پنجه نرم می کرد، با روی آمدن موج جدیدی که با فیلم بانی و کلاید (1967) آغاز می شود کم کم جان می گیرد. در این دوره تولید کنندگانی نظیر راجر کورمن از فیلمسازان جوان مستقلی که تحت تاثیر سینمای هنری اروپا و موج جدید فرانسه و سینمای کلاسیک ژاپنی بودند حمایت کردند و روح تازه ای را به گیشه های سینمای امریکا دمیدند. محتوایی که جان شلزینگر در کابوی نیمه شب ترسیم می کند همچون خشونت، سکس، رابطه های بین نژادی، همجنس گرایی، مصرف مواد مخدر و سبک زندگی بوهمین در لایه های در هم فرو رفته شهر نیویورک، بیان جسورانه ای از مسایل اجتماعی آن پارادایم است که استودیوهای بزرگ از به تصویر کشیدن آن ناتوان بودند.
داستان کابوی نیمه شب، نگاه نقادانه ای برباور رویای امریکایی را تصویر می کند. باوری که نویدبخش آزادی است و راه رسیدن به فرصت ها و موفقیت های زندگی را برای همه ازهرطبقه اجتماعی به شرط سخت کوشی هموار نشان می دهد. در سفر از تکزاس به نیویورک، تابلوهای تبلیغاتی شرکت نقت در کنار جاده خودنمایی می کنند: " اگر چاه نفت ندارید، یکی بگیرید". داستان، نمایش جمع اضداد است. تصاویر نیویورک سیتی در این فیلم آن درخشش و جذابیت نیویورکی که در اغلب فیلم های هالیوودی به نمایش می آیند را ندارند. تضاد طبقاتی و زمختی های واقعی شهر بزرگنمایی شده اند. مردم به سادگی به همدیگر نزدیک می شوند، همدیگر را می فریبند، از یکدیگر سودجویی می کنند وبه همان سادگی از کنار هم می گذرند. جو باک در چندین ملاقاتش وقتی به قصد پول با افراد همخوابه می شود درنهایت متوجه می شود که رودست خورده است، یا طرفش پولی به جیب ندارد و یا این اوست که باید به طرفش بپردازد. از طرف دیگر در میان همین افراد رفاقت هایی بسیار انسانی و پر محبت شکل می گیرد. رابطه بین جو و رفیق ایتالیایی تبار او ریزو، فردی که در ابتدا کابوی جوان را سرکیسه کرده بود، تصویر چنین رفاقت هایی است. رفاقت هایی که شاید طول آن زیاد نیست ولی چنان عمقی دارند که می توانند مسیر زندگی مان را دگرگون کند.
تحولی که در انتهای فیلم برای جو اتفاق می افتد، همانجایی که چکمه های وسترنش را دور می ریزد و به کار کردن به عنوان کارگری ساده ای
می اندیشد.
شلینزگر در انتهای فیلم به جسارت به نوعی واقع گرایی اشاره می کند. این واقع گرایی شاید همان مرکبی است که انسان خودشیفته ای چون جو در ابتدای داستان از آن فاصله دارد. تمامی توهمات، رویاها، تخیلات و هذیان هایمان ما را به سمت اهدافی می کشاند تا ترومای شکست هایمان را از یاد ببریم و با واقعیت مواجهه نشویم. تصاویر گذشته و یا رویاهایی که در رابطه با مادرپیر و یا معشوقه جو در طول فیلم به تصویر کشیده می شوند، به صراحت ساختار روانی نوروتیک جو را بازگو می کنند که برای فرار از این گذشته تروماتیک، بار سفر می بندد و سوار بر فانتزی هایش پرواز می کند. دست آخر، جایی که با واقعیت وجودی خودش روبرو می شود، زمانی است که نیویورک را ترک می کند و برای تحقق رویای دوستش ریزو، به میامی می رود و پا بر زمین واقعیت می گذارد و به دنبال کاری معمولی برای یک زندگی معمولی نقشه می کشد.
شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۲
نگاهی به اجرای فیلم ماهی و گربه، جشنواره فیلم دوبی
به محض مطلع شدن ازحضور فیلم گربه و ماهی در جشنواره
بین المللی فیلم دوبی در اولین فرصت بلیط خریدم. شهرام مکری، کارگردان فیلم را از
فیلم بلند اشکان و انگشتر متبرک و فیلم کوتاه طوفان سنجاقک می شناختم و بسیار کار
او را پسندیده بودم. قبل از دیدن فیلم، بدون هیچ گونه اطلاعی از شیر برنزی که این فیلم
در هفتادمین جشنواره فیلم ونیز نصیب کارگردانش کرده بود و یا جوایزجشنواره پرتغال،
با نگاهی بی طرفانه و با اعتماد به کارگردان، به سینما رفتم و فیلم را تماشا کردم.
دومین فیلم بلند او، فیلمی است در ژانر وحشت که با داستان و ساختار و فرم خاص خود
برای 130 دقیقه مخاطبین خود را که تمام صندلی های سالن سینما را پر کرده بودند روی
صندلی نشاند ودر انتهای جشنواره جایزه ویژه هیِئت داوران را به خود اختصاص داد.
گربه و ماهی داستان گروهی از جوانان است که برای
جشنواره بادبادک بازی در اردویی در شمال ایران کنار هم جمع می شوند و اتفاقات و
داستانهای هر یک از این افراد در بازه زمانی مشترک به تصویر کشیده می شود. در
نزدیکی این ارودگاه رستورانی است که مشکوک به استفاده از گوشت غیر احشام می باشد و
ارتباط افراد این رستوران با جوانان اردوگاه منشا هراس و دلهره و وحشتی است که در
سرتاسر فیلم با بیننده است. در هرگوشه از اردو اتفاقی می افتد و ما شاهد گفتگو ها
و داستان های آدم های آن هستیم. پس از آن به نحوی هوشیارانه دوربین ما را به
تماشای داستان دیگری که همزمان در حال اتفاق بوده است می کشاند. داستانها به نوعی
به هم پیوسته اند که در واقع ابتدا و انتهایی برای آنها نمی توان در نظر گرفت.
آنجا که یک داستان به ظاهر تمام می شود داستان دیگری آغاز می شود ولی نمایان شدن
صحنه بینابینی تکراری بین هر داستان به طرز وهم انگیزی همزمانی این داستان ها را
هشدار می دهد.
فیلم در یک
برداشت فیلمبرداری شده است. فیلم کات ندارد و تدوین نشده است . این موضوع نه صرفا
به عنوان یک تکنیک, بلکه هماهنگی این تکنیک با قصه ارایه شده و ساخت دوایری
که امکان دور زدن و تدوام حرکت به دوربین را داده, عامل بسیار مهمی در جذابیت فیلم
و قابل اهمیت بودن اثر شده است. هرچند همین دایره های تکراری و روایت خیر خطی که
برای قطع نکردن فیلم ضروری بوده باعث طولانی شدن و گاه کسل کننده شدن فیلم می شود
ولی به هر حال نبوغ و خلاقیت شهرام مکری در شکل روایت قصه و ساخت فیلم غیر قابل
انکار است.
شهرام مکری در پایان فیلم در جواب سوالات بینندگان،
ساختار زمان را در بخش میانی فیلمش به نوار موبیوس تشبیه می کند. نواری که ابتدای
آن همان انتهای آن است و یا به نگاه دیگر ابتدا و انتهایی برای آن نمی توان پیدا
کرد. او به روشنی توضیح می دهد که فیلم در سه سکانس اصلی طراحی شده است. سکانس اول مربوط به معرفی رستوران و آشپزهای رستوران
است. سکانس دوم شامل اتفاقات و داستانهای داخل اردوگاه است و سکانس سوم فضایی است
که از اردوگاه خارج می شویم و به رستوران بر می گردیم. گویی از ابتدای سکانس دوم
به نوار موبیوس وارد می شویم و گرفتار چرخش اتفاقات بی پایان همزمان می شویم.
فیلم به خوبی و با نگاهی آزاد از الگوهای کلاسیک
فیلم های ژانر وحشت وام گرفته است. کارگردان در قسمتی از توضیحاتش اضافه کرد که
اتفاق کلیشه ای که در اغلب فیلم های ژانر وحشت وجود دارد، جنایتی است که بر زن
مظلومی در 10 دقیقه اول فیلم اتفاق می افتد و او هوشمندانه این اتفاق را به 10
دقیقه آخر فیلم پاس داده است. گرچه به نظر می رسد که او در مظلوم نمایی دختران
جوان تا حدی افراط کرده است ، به طوری که این مظلومیت به نوعی ساده لوحی غیر واقعی
و افراطی جلوه گر می شود. در هر لحظه منتظر وقوع خطر و یا حادثه ای برای این
دختران جوان هستیم. کارگردان در پاسخ به این بزرگنمایی خطر در هر لحظه ، آنرا به
شرایط سیاسی و اجتماعی کشور و فضای روانی نسل جوان تشبیه می کند که با اضطراب، جنگ
و تحریم و مداخلاتی از خارج یا داخل کشور را احتمال می دهند.
فیلم بعد از 60 روز تمرین که 30 روز در استودیو و 30
روز در لوکیشن انجام شده بود، آماده فیلمبرداری می شود. اغلب بازیگران جوان فیلم
از بازیگران تاتر هستند. شهرام مکری انتخاب بازیگران تاتر برای چنین سناریویی که
به دلیل ساختار زمانی داستان ، اجراهای تکراری را می طلبد را انتخاب مهمی قلمداد
می کند.
پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۱
گپ هایی به سوی آزادی
نگاهی به فیلم سنگ صبور، فستیوال فیلم ابوظبی ، 15 اکتبر 2012

گلشیفته فراهانی که جایزه بهترین بازیگر زن در قسمت افق های تازه جشنواره را دریافت کرد، نقش زنی افغان را بازی می کند که در شرایط جنگی، ازهمسر مجروحش پرستاری می کند . همسرش از مجاهدین افغانی است که بر اثراصابت گلوله ای، در کما به سر می برد و در خانه بستری است . پیکری بی حرکت با چشمانی باز و مبهوت تنها دلخوشی زن جوان است که با دوفرزند خردسالش بدون حامی با گلوله و تجاوز و فقر می جنگد .
سنگ صبور ، حکایتی است از دشواری زن بودن دردنیای جنگ. جنگی که در بسترهای سنتی آتش به پا می کند، حال چه افغانستان باشد و یا هر جای دیگر دنیا . روایت زنانی است که بدون تفنگ به دست گرفتن برای آزادگی تلاش می کنند. زنانی که برای در امان ماندن از تجاوز دشمن، خود را بدکاره معرفی می کنند چرا که می دانند دشمن متحجر به ناموس مردم دست دراز می کنند ولی خونش را به همخوابگی با فاحشه، کثیف نمی کند. سنگ صبور تصویر جسورانه ای است از برملا کردن پیکارهای خلاقانه زنان با مناسبات سنتی که با آن رودررو هستند.
در ابتدای داستان صحنه هایی از کشتارو خشونت و گلوله باران جنگ را تعریف می کنند در حالیکه هرچه به میانه داستان می رویم کارزار جنگ تغییر شکل پیدا می کند. سرباز فقط کسی نیست که تفنگ به دوش می کشد . سرباز می تواند زنی باشد که برای پیروزی بر خشونت های جامعه سنتی به خلاقیت هایی دست می زند که برای توده مردم تابو به شمار می رود.
وجه روانکاوانه فیلم ، از طرفی دیگر ، بسیارجای تامل دارد. فداکاری و حمایت زن جوان زیبا بر بالین شوهر میانسال که کمتر علائمی از حیات دارد، کمی اغراق آمیزبه نظر می آید. زن افغان کنار او می نشیند و به قول خودش گپ می زند. گپ ها از اینجا و آنجا شروع می شود و کم کم به خاطرات دور می رسد . هر چه بیشتر با پیکر بی حرکت گپ می زند حس بهتری پیدا می کند. کم کم انگار به این گپ ها وابسته می شود و بیشتر و بیشتر پیش می رود. خاطرات دور را دوره می کند. همین جا است که با فلش بک هایی صحنه های پیکارهایش را برای ما بازگو می کند و ناگفته های زناشویی را بیان می کند. گویی هرچه بیشتر گپ می زند آزادترمی شود .
در شب نمایش فیلم ، رحیم عتیقی(کارگردان)، گلشیفته فراهانی ( بازیگر نقش اول زن ) حضور داشتند و در انتهای اکران فیلم به پرسشهای مخاطبین پاسخ دادند .
دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۱
نشسته روی تاقچه پنجره چوبی
نگاهی به فیلم "بن بست" ساخته پرویز صیاد

این همزاد پنداری ها سراسر فیلم با ما است . انگار که دفترخاطرات نوجوانی را ورق می زنیم. از سادگی و بچگی اش متعجب نمی شویم ولی گاه و بی گاه از شنیدن گفتگوهای درونی اش خنده مان می گیرد. انگار که یادمان می افتد که چه حماقت هایی را از سر گذرانده ایم . . .
داستان فیلم تصویری است آشنا، از حکایت عشق دخترجوان پاکنکوری که در توهمات خود غلت می زند، زنانه و صادقانه . اینقدر آشنا که درجلسه بحث و گفتگوی بعد از نمایش فیلم ، بسیاری از حاضرین ابراز کردند که در دوره ای از نوجوانی و یا جوانی خود با چنین حس هایی دست و پنجه نرم کرده اند .
یکی از دوستان تعبیر زیبایی از داستان را بیان کرد : " همه ما در برابر وجوه زندگی و واقعیت ها، تعبیرهایی را برای خودمان می سازیم که اغلب توهماتی بیش نیستند و در رویارویی با بن بست های زندگی به واقعیت تلخ توهماتمان پی می بریم . آگاهی و پختگی اغلب نتیجه رویارویی با چنین بن بست هایی است . صحنه بهت زدگی دخترک در انتهای داستان شاید تصویری از این نقطه عطف و بیداری است ."
گفتگویی دیگر حول زمینه و بستر این داستان انجام شد: " رویارویی جوانی ازخانواده متوسط نسبتا سنتی با مناسبات جامعه ای که در کش و قوس نوین شدن قرار دارد. بر روی یک دیوار اتاقش تابلوی دخترک میناتوری آویزان است و بر دیواری دیگر پوستری از بتهوون . قصد دارد کنکور بدهد و دانشگاه برود. دوست دارد کتاب بخواند تا رازهای بزرگ را بداند و بتواند حرف های مهم بزند . خالی از هر گونه ایدئولوژی، کیلویی کتاب می خرد. در کافه می نشیند و انتظار محبوب را می کشد. کافه ای مملو از روشنفکرنمایانی که چرندیاتی را بی وقفه برای هم بلغور می کنند. "
داستان از جنبه دیگر روایت گفتگوی بین عقل و احساس است . مادر با ذکاوت که از حضور غریبه در اطراف خانه نگران شده ، وقتی از داستان دلدادگی دخترش به غریبه آگاه می شود به ضربی خیالش آسوده می شود و دلش شاد می شود . از تنهایی دخترش نگران است و او را به یافتن همدمی تشویق می کند. سکون و رخوتی که از غیبت حضور مرد ( پدر و برادر) در بستر خانه وجود دارد، با تصور تنها نبودن دخترش از خانه رخت برمی ببندد.
این روایت عاشقانه موزیک متن ندارد و پر است از سکوت ها و گفتگوهای مونولوگ، ولی به مدد جذابیت داستان ، نورپردازی خاص و فیلمبرداری ماهرانه هوشنگ بهارلو بیننده را تا انتها دنبال خود می کشاند .
دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۱
پوستی که در آن زندگی می کنم
فیلم اخیر پدرو آلمودوار رو با اشتیاق پیدا کردم ودیدم . اگرچه فیلم های او را بسیار می پسندم و دوست دارم ولی در نظرم پوستی که در آن زندگی می کنم درمقایسه با خیلی از کارهای اوغافلگیرانه ناامید کننده بود .

فیلم همان حال و هواهای خاص آلمودواری دارد . حس خوب خانه های سنگی و باغ های اسپانیایی و موزیک متن آلبرتویی کیفت را کوک می کند . بازهم به خودت فحش می دهی که چرا اسپانیایی بلد نیستی و هوس می کنی یه برنامه بذاری بری اسپانیا .
شخصیت پردازی ها قوی هستند . امیال سرکوب شده روانشناختی باظرافت خوبی ترسیم شده اند. ریتم زمان حال و گذشته در قالب فلش بک های زیادی تکرار می شوند و بدون اینکه آزارت بدهند شخصیت ها را بهت معرفی می کنند . بازهم شوک های آلمودواری پرده برداری از حقیقت ، قضاوتت را در طول فیلم نسبت به شخصیت ها تغییر می دهد . حقیقت هایی که همیشه در نظرم نوعی بزرگنمایی بوده اند.
تم ترسناک و هیجان انگیز بودن در سراسر فیلم جاری است و این چیزی است که آلمودوار خودش به آن اعتراف می کند. ولی کلیشه ای بودن آن کمی آزاردهنده است . در واقع رابطه احساسی جراح پلاستیک و مریضش که شاید یکی از نقاط عطف و مناقشه بر انگیز بود تحت تاثیر خیلی کلیشه ها آنطور که باید ترسیم نشده است .
یکشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۰
حذف مؤلف
یادم می آید مصاحبه ای از حسن شماعی زاده دیدم و کلی متعجب ماندم . طرز بیان و حس صداقت کلامش به سختی به کسی می ماند که خواننده" یه دختر دارم شا نداره " و یا "گیتارمو ازم نگیر "باشه . یا اینکه یادم می آد بعد از دیدن مصاحبه خانم حمیرا کلی از شخصیتش خوشم اومد و وقتی اینجا یا آنجا موزیکش را می شنیدم ، با وجود اینکه کارهای موسیقی اش را هیچ وقت دوست نداشتم ،با گوشی متفاوت بهش گوش می دادم . بارها هم شده که راجع به هنرمند مورد علاقه ام چیزهای مختلف خوانده ام و تو ذوقم خورده است و دوباره که نقش هایش را تماشا کرده ام و یا موزیکش را شنیده ام کمی با کراهت بهش دل سپرده ام .
از طرفی دیگر، وقتی کسی از هنرمند مورد علاقه ام انتقاد کرده است ، بوق روشن فکری سرداده ام که چه حرف ها ! هنرمند رو باید از هنرش جدا دانست و شان اثر هنری را با شخصیت آفریننده اش پایین نیاورد .
خیلی مرز باریکی است . خصوصا زمانی که هنرمند به ناچار درگیر ایدئولوژی می شود و در آثارش خواه یا ناخواه سمت و سوی سیاسی می گیرد . آیا واقعا نمی شود برچسب ها را از هنرمند جدا کرد و جدای اندیشه ها و رویکردهایش اثر هنری اش را فهمید ، لذت برد و یا نقد کرد ؟
چظور می شود از صدای مرضیه لذت برد و مجاهد بودنش را فراموش کرد ؟ چطور می شود عکس هدیه تهرانی و مشایی را کنار هم در افتتاحیه نمایشگاه عکاسی اش دید و با دیده شک و ظن به آلبوم عکس هایش خیره نشد ؟
***
فیلم کوتاه گلشیفته فراهانی را دیدم .
نه سعی می کنم مثل خیلی ها ازش به خاطرشجاعت و تابوشکنی و یا هرایده ای برای بازی در این فیلم طرفداری کنم و اورا همپای فروغ بدانم ،
و نه مانند موجی دیگر او را بکوبم و در آینده در هر صحنه از نقش آفرینی یاد پستان هایش بیفتم و از او طلبکار حرمت زن ایرانی باشم .
هر دلیلی که پشت انتخابش در این فیلم بود ، مال خودش .
بازی اش را دوست دارم و مشتری تماشای نقش آفرینی هایش هستم .
یکشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۰
به امید دیدار
از آن دسته فیلم هایی است که بعد از اینکه می بینم به خودم اجازه نمی دهم تا قضاوت کنم که فیلم را دوست داشته ام یا نه . باید مدتی به خودم زمان بدهم و پرده هایش را در روزمره ام مزه مزه کنم .
موضوع داستان درباره مشکلات زندگی زوجی از فعالین حقوق مدنی است که بعد از انتخابات قصد مهاجرت از ایران را دارند . بی شک داستان یک درامای تمام عیار است . موضوع آنقدر ملموس است و هر روز در رسانه ها درباره آن می شنویم و می خوانیم که اگر فیلمنامه را به تنهایی بخوانی شاید تا حدی تکراری به نظر بیاید . ولی شخصیت پردازی های قوی و جزئیات و بازی های خوب زیر سایه شهامتی که برای به تصویر کشیدن آنها خرج شده است ، فیلم را خاص می کند .
از دوستان می شنیدم که فیلم حرف تازه ای نداشت و روایت یک معضل اجتماعی - سیاسی امروز است در قالب قاب های خاص . این به نظرم تا حدی بی انصافی است . درست است که اصلا فیلم نوید بخشی نیست . ریتم فیلم کند است و طولانی بودن عمدی* آن تا حدی آزار دهنده است ، ولی از سوی دیگر ساخت و پرداخت ها بسیار قوی هستند . قاب بندی های پرقدرت تصویر ، همچنان در خاطره ام باقی است . رنگهای سرد وسایه های خاکستری ، عمق فضای ترس و عدم امنیت و تنهایی و خفقان را جلو چشمانت می آورند . تاش های مینیمالیستی مثل حضور کوتاه وکلیدی بازیگران برجسته ای مثل رویا تیموریان و حسن پورشیرازی و شهاب حسینی دریچه های تنفس فیلم هستند .
* براساس توضیح کارگردان
جمعه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۹
The Good Heart

یک پسر جوان که به خاطر خودکشی به بیمارستان آمده است هم اتاقی مردی است که سکته قلبی کرده است . فیلم با صحنه های تاریک شروع می شود و پرده های سیاه و سفید فیلم و گفتگوهای رکیک و تاسف بار افراد ممکن است تشویقت کنند که سینما را ترک کنی و یا تو دلت بگی عجب کاری که تو این وانفسا اومدم دیدن این فیلم .
داستان بسیار کند جلو می رود . حضور زن در فیلم خیلی کوتاه است .
ولی اگر یه خورده دندون به جگر بگیری و همراه آدم های حوصله سر ببر فیلم ، جلو بری ، شاید فیلم بره جزو اون فیلم هایی که تو مدت تماشا کردنش خیلی لذت نبرده ای ولی تا مدت های دراز ذهنت رو به خودش مشغول کنه .
بعد از صحنه آخر فیلم ، احساس یک زندگی دوباره بهم دست داد . برای مدت کوتاهی هم که شده بود، حس کردم چقدر حضورم تو این دنیا باارزشه و چقدر ممکنه راحت این موضوع رو فراموش کنم و با ترس و نگرانی و اندوه شانس زندگی کردن را از خودم بگیرم .
یادم افتاد که چقدر به خودم مدیونم . چقدر کارها هست که باید بکنم تا دینم رو به زندگی پس بدم .
. . .
خیلی زیاد وقت نداریم ،
وقتمون رو هدر نکنیم .
داستان بسیار کند جلو می رود . حضور زن در فیلم خیلی کوتاه است .
ولی اگر یه خورده دندون به جگر بگیری و همراه آدم های حوصله سر ببر فیلم ، جلو بری ، شاید فیلم بره جزو اون فیلم هایی که تو مدت تماشا کردنش خیلی لذت نبرده ای ولی تا مدت های دراز ذهنت رو به خودش مشغول کنه .
بعد از صحنه آخر فیلم ، احساس یک زندگی دوباره بهم دست داد . برای مدت کوتاهی هم که شده بود، حس کردم چقدر حضورم تو این دنیا باارزشه و چقدر ممکنه راحت این موضوع رو فراموش کنم و با ترس و نگرانی و اندوه شانس زندگی کردن را از خودم بگیرم .
یادم افتاد که چقدر به خودم مدیونم . چقدر کارها هست که باید بکنم تا دینم رو به زندگی پس بدم .
. . .
خیلی زیاد وقت نداریم ،
وقتمون رو هدر نکنیم .
دوشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۹

شبها که به تختم می روم ، برای خوابیدن هیچ نیازی به تقلا ندارم . همین که سنگینی بدنم را روی تشک حس می کنم ، انگار امواج مغزم سمت و سوی امواج خواب را می گیرد و اغلب به سرعت خوابم می برد .
از آنجاییکه خیلی خواب می بینم ( یا صحیح تر اینکه ، خیلی از خواب هایم را بعد از بیدار شدن به یاد دارم ) و رابطه عمیقی با فضاهای مجازی رویاهایم دارم و احوالات و احساسات و معاملات و ارتباطات مجازی ام در خواب درسطح نسبتا عمیقی صورت می گیرد، موضوعاتی مانند پروسه خواب دیدن ، پریودها و نوسانات خواب ، رویاها و مدت زمان خواب همیشه موضوعات قابل تاملی برایم بوده اند
. . .
تازگی فیلم Inception را تماشا کردم . همچنان در فضای فیلم غوطه ورم و طعم فیلم رو آهسته آهسته مزه مزه می کنم .
فیلم داستان گروهی است که از طریق خواب های دسته جمعی ، در سطح هوشیاری ای متفاوت ، به عملیات از پیش طراحی شده ای دست می زنند .
برای این فیلم ، اگر بیننده بی حوصله ای باشی ، بعد از گذشت نیم ساعت اول فکر می کنی که مشغول تماشا کردن یک فیلم اکشن متوسط هالیوودی هستی . اگر یک کم صبور باشی ، کم کم سوار برداستان می شوی و ایده داستان فاش می شود . در کنار بازی خوب دی کاپریو ، صحنه سازی های خیره کننده ، خود فیلم نامه که کاملا رنگ و بویی سوریال دارد برایم جذابیتی دارد که فکر می کنم ازرابطه شخصی ام با رویاها وحالات مجازی فضای رویاهایم نشات می گیرد .
. . .
بعد از تماشا کردن این فیلم ، مثل کودکی که تحت تاثیر فضاهای کارتون هایش به خواب می رود ،
شبها ،
به ذوق یک سفر سوریال ، ورای ماجراهای واقعی روزمره ام روی تخت دراز می کشم .
گاهی شوق این دارم که فضاهای غیر واقعی رویاهایم را باور کنم و تلخی های روزهای بیداری را یک رویای گذرا تلقی کنم .
از آنجاییکه خیلی خواب می بینم ( یا صحیح تر اینکه ، خیلی از خواب هایم را بعد از بیدار شدن به یاد دارم ) و رابطه عمیقی با فضاهای مجازی رویاهایم دارم و احوالات و احساسات و معاملات و ارتباطات مجازی ام در خواب درسطح نسبتا عمیقی صورت می گیرد، موضوعاتی مانند پروسه خواب دیدن ، پریودها و نوسانات خواب ، رویاها و مدت زمان خواب همیشه موضوعات قابل تاملی برایم بوده اند
. . .
تازگی فیلم Inception را تماشا کردم . همچنان در فضای فیلم غوطه ورم و طعم فیلم رو آهسته آهسته مزه مزه می کنم .
فیلم داستان گروهی است که از طریق خواب های دسته جمعی ، در سطح هوشیاری ای متفاوت ، به عملیات از پیش طراحی شده ای دست می زنند .
برای این فیلم ، اگر بیننده بی حوصله ای باشی ، بعد از گذشت نیم ساعت اول فکر می کنی که مشغول تماشا کردن یک فیلم اکشن متوسط هالیوودی هستی . اگر یک کم صبور باشی ، کم کم سوار برداستان می شوی و ایده داستان فاش می شود . در کنار بازی خوب دی کاپریو ، صحنه سازی های خیره کننده ، خود فیلم نامه که کاملا رنگ و بویی سوریال دارد برایم جذابیتی دارد که فکر می کنم ازرابطه شخصی ام با رویاها وحالات مجازی فضای رویاهایم نشات می گیرد .
. . .
بعد از تماشا کردن این فیلم ، مثل کودکی که تحت تاثیر فضاهای کارتون هایش به خواب می رود ،
شبها ،
به ذوق یک سفر سوریال ، ورای ماجراهای واقعی روزمره ام روی تخت دراز می کشم .
گاهی شوق این دارم که فضاهای غیر واقعی رویاهایم را باور کنم و تلخی های روزهای بیداری را یک رویای گذرا تلقی کنم .
چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۸
چند فیلمی که اخیرا دیده ام

کورسو- آخرین بی ت ، یک فیلم مستند در مورد گرگوری کورسو، شاعرنیویورکی ایتالیائی تبار است که شرح حال گروه بی ت - گروهی از هنرمندان و نویسندگان دهه پنجاه در نیویورک - را ورق می زند و خود کورسو دران درراه سفر به ایتالیا و یونان و پاریس ، با شیوه ای که نزدیک به ایدثولوژی و تم شعرهایش است وقایع سالهای اخیر قبل از مرگش را به تصویر می کشد .
چهره های سئول نیز یک فیلم مستند درمورد شهر سئول است اززاویه دوربین یک دختر کره ای که پس سالها زندگی خارج از کره جنوبی به سئول بازگشته است . فیلم ریتم خیلی کند و آرامی دارد و در تمام طول فیلم این دختر کره ای با صدایی مونوتون ذهنیات و احساسات خودش را از فضاهایی که با یک دوربین دستی ضبط شده است بیان می کند . این فیلم بیشتر شبیه یک پایان نامه دانشجویی است که با ایده هایی خوب و نوعی نگاه کاملا هوشمندانه و با تکنیک هایی کاملا ساده تهیه شده بود .
" این فیلم برای زمان هایی که به شدت درگیر زندگی ماشینی و روزمرگی هستی و فکر می کنی یک مسافرت کوتاه به قصد درگیر شدن با یک محیط اجتماعی متفاوت و گردش دور یک شهر با هدفی بالاتر از خوشحالی و لذت توریستی عامیانه ، می تونه راه حل خوبی باشه . "
کشتزارهای سپید ، محمد رسولف کارگردان فیلم که در سالن حضور داشت ، قبل از اکران از همه دعوت کرد تا فیلم را با نگاهی شعر گونه تماشا کنند . حتا اگر این توصیه را نمی شنیدم هم کلا فیلم برایم مانند شعری بود پر از صنایع ادبی که استعارات بسیار سنگین و پرداخته شده ان هنوز ذهنم را به خودش مشغول کرده . داستان که شرایط اجتماعی - سیاسی ایران را به نقد و تصویر می کشد ، حول سفرهای شخصیت اول فیلم -رحمت ، به جزیره هایی دور افتاده ای در دریاچه اب شور می گردد ، فردی معتمد مردم که به قصد جمع کردن اشک های ساکنین جزیره ها در مراسم سوگ واری آنها شرکت می کند . داستان یک درامای تمام عیار است که با یک فانتزی خاص به تصویر کشیده شده است . صحنه پردازی فیلم از فضاهایی طبیعی مینیمال و بومی در قالبی سورریال بسیار تاثیر گذار است و موسیقی بومی این تاثیررا در بیننده دو چندان می کند .
سرباز کوچک ، داستانی درباره لوته ، یک سرباز زن دانمارکی است که اخیرا از جنگ عراق بازگشته است . روحیه خاص او در غالب یک زن و یک سرباز با ایده های ایده آلیستی نجات بخشیدن ، در رویارویی با حوادثی که پیش رو دارد ذهن را به چالش می کشد . کشور دانمارک بعد از 400 سال زندگی در صلح و آرامش در جریان جنگ عراق به متفقین بریتانیا می پیوندد و سربازانی که با تجربیاتی کاملا متفاوت به خانه برمی گشتند دچار شرایط روحی بسیار خاصی بودند که بر کل کشور تاثیر گذار بوده است . از طرفی دیگر داستان به نوعی به شرایط فحشا و فاحشه های افریقایی در دانمارک گره می خورد . درنهایت فیلم از ان گروهی است که قضاوت را برای بیننده نسبت به شخصیت های داستان مشکل می کند و در حینی که حق را با تک تک شخصیت ها به طور جداگانه می بیند، ذهن را به شدت به چالش می کشد.
سهشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۸
از کنعان تا واشنگتن
سریال حضرت یوسف ، به تازگی به شدت مردم ایران را سرگرم کرده است . چندین قسمت آنرا تا به حال دیده ام . این سریال که بر اساس داستان زندگی یوسف پیامبر ساخته شده ، گذشته از طراحی صحنه نسبتا قوی که گوشه ای از فرهنگ و زندگی مصر را به تصویر کشیده و بازی هایی نسبتا خوب - نه چندان ضعیف و نه چندان تکان دهنده - مثل تمام سریال های تاریخی ایرانی دست خوش موج اغوا کننده مذهبی شده است که بیشتر از آنکه بتواند وجهه های سمبلیک داستان را به زبانی جدید به نمایش بکشد ، لابه لای جزئیات تکراری دینی گیر افتاده است .
ورای همه نقاط ضعف یا قدرت این سریال ، آنچه مدتی است ذهنم را به خود مشغول کرده ، ماهیت اتفاقات تاریخی این داستان است . این جرقه از آن قسمت داستان شروع شد که هفت سال قحطی نازل می شود و مردم از دور و نزدیک به مصر می آیند تا مقداری آذوقه از خزانه مصر درخواست کنند . شاید تا چندی پیش شنیدن اتفاقی نظیر قحطی کاملا از نظر ها دور بود و گرسنگی و فقر در ذهن معطوف به پهنه ای از دنیا می شد به نام افریقا . ولی امروزه کافی است تا پیچ تلویزیون را بپیچانی و یا نگاهی گذرا به اخبار و روزنامه بیندازی . امکان ندارد چشمت به کلمه بحران و ری سشن و صندوق بین المللی پول و پیش بینی های اقتصادی نیفتد .
داستان همان است و ظاهر ماجرا کمی تغییر کرده است .
امروز به جای عزیز مصر ، جی تو ان تی * برای قحطی و خشکسالی تصمیم می گیرد و ملل گرسنه به جای گندم از آی ام اف ** طلب پول می کنند .
* گروه 20
** صندوق بین المللی پول
ورای همه نقاط ضعف یا قدرت این سریال ، آنچه مدتی است ذهنم را به خود مشغول کرده ، ماهیت اتفاقات تاریخی این داستان است . این جرقه از آن قسمت داستان شروع شد که هفت سال قحطی نازل می شود و مردم از دور و نزدیک به مصر می آیند تا مقداری آذوقه از خزانه مصر درخواست کنند . شاید تا چندی پیش شنیدن اتفاقی نظیر قحطی کاملا از نظر ها دور بود و گرسنگی و فقر در ذهن معطوف به پهنه ای از دنیا می شد به نام افریقا . ولی امروزه کافی است تا پیچ تلویزیون را بپیچانی و یا نگاهی گذرا به اخبار و روزنامه بیندازی . امکان ندارد چشمت به کلمه بحران و ری سشن و صندوق بین المللی پول و پیش بینی های اقتصادی نیفتد .
داستان همان است و ظاهر ماجرا کمی تغییر کرده است .
امروز به جای عزیز مصر ، جی تو ان تی * برای قحطی و خشکسالی تصمیم می گیرد و ملل گرسنه به جای گندم از آی ام اف ** طلب پول می کنند .
* گروه 20
** صندوق بین المللی پول
پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۷
پیرزن روی کاناپه نشسته بود ودرحالیکه سگش را نوازش می کرد، راجع به همسایه جدیدشان پرچانگی می کرد.
ستایش ها و غرولندهای همیشگی به لحنی تکراری تراز یک عمرزندگی زناشویی .
پیرمرد به سادگی پیچاندن دگمه سمعک ، خود را از شنیدن معاف کرد .
سکوت . *
...
*صحنه ای از فیلم جاده انقلابی
ستایش ها و غرولندهای همیشگی به لحنی تکراری تراز یک عمرزندگی زناشویی .
پیرمرد به سادگی پیچاندن دگمه سمعک ، خود را از شنیدن معاف کرد .
سکوت . *
...
*صحنه ای از فیلم جاده انقلابی
اشتراک در:
پستها (Atom)