دوشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۹



شبها که به تختم می روم ، برای خوابیدن هیچ نیازی به تقلا ندارم . همین که سنگینی بدنم را روی تشک حس می کنم ، انگار امواج مغزم سمت و سوی امواج خواب را می گیرد و اغلب به سرعت خوابم می برد .
از آنجاییکه خیلی خواب می بینم ( یا صحیح تر اینکه ، خیلی از خواب هایم را بعد از بیدار شدن به یاد دارم ) و رابطه عمیقی با فضاهای مجازی رویاهایم دارم و احوالات و احساسات و معاملات و ارتباطات مجازی ام در خواب درسطح نسبتا عمیقی صورت می گیرد، موضوعاتی مانند پروسه خواب دیدن ، پریودها و نوسانات خواب ، رویاها و مدت زمان خواب همیشه موضوعات قابل تاملی برایم بوده اند
. . .
تازگی فیلم Inception را تماشا کردم . همچنان در فضای فیلم غوطه ورم و طعم فیلم رو آهسته آهسته مزه مزه می کنم .
فیلم داستان گروهی است که از طریق خواب های دسته جمعی ، در سطح هوشیاری ای متفاوت ، به عملیات از پیش طراحی شده ای دست می زنند .
برای این فیلم ، اگر بیننده بی حوصله ای باشی ، بعد از گذشت نیم ساعت اول فکر می کنی که مشغول تماشا کردن یک فیلم اکشن متوسط هالیوودی هستی . اگر یک کم صبور باشی ، کم کم سوار برداستان می شوی و ایده داستان فاش می شود . در کنار بازی خوب دی کاپریو ، صحنه سازی های خیره کننده ، خود فیلم نامه که کاملا رنگ و بویی سوریال دارد برایم جذابیتی دارد که فکر می کنم ازرابطه شخصی ام با رویاها وحالات مجازی فضای رویاهایم نشات می گیرد .
. . .

بعد از تماشا کردن این فیلم ، مثل کودکی که تحت تاثیر فضاهای کارتون هایش به خواب می رود ،
شبها ،
به ذوق یک سفر سوریال ، ورای ماجراهای واقعی روزمره ام روی تخت دراز می کشم .
گاهی شوق این دارم که فضاهای غیر واقعی رویاهایم را باور کنم و تلخی های روزهای بیداری را یک رویای گذرا تلقی کنم .

۱ نظر:

mahasta گفت...

خوابیدن بی انتها...آرزوی همیشگی منه و خواب ندیدن...چون وقتی بیدار می شم مثل اینم که خیلییی تو خواب کار می کردم بسکه خواب می بینم!