دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۱

نشسته روی تاقچه پنجره چوبی

 نگاهی به فیلم "بن بست" ساخته پرویز صیاد

خودم را مجسم می کنم ، ایستاده ته کوچه ای بن بست، ازطبقه دوم خانه قدیمی آجری، پشت پنجره چوبی اتاقم به سرکوچه زل می زنم و انتظار می کشم .انتظار غریبه ای را که حضور گاه و بی گاهش طوفانی در دلم راه انداخته و هوش و حواسم را ربوده . عاشق می شوم ، بی اشتها می شوم ، بی خوابی به سرم می زند ، با حضور او احساس خوشبخت بودن می کنم ووقتی غیبش می زند خودم را بدبخت روزگار می بینم . لحظه هایی از شوق دیدار دلم می لرزد ولی از روی غرور پرده را کنار نمی زنم و خود را از جلوی چشم محبوب قایم می کنم .آخر این طوری سنگین تر به نظر می آیم . دلم نمی خواهد که به او نشان بدهم که دوستش دارم. دلم می خواهد که او پا جلو بگذارد. آخر خیلی مهم است که آشنایی چطوری شروع شود...

این همزاد پنداری ها سراسر فیلم با ما است . انگار که دفترخاطرات نوجوانی را ورق می زنیم. از سادگی و بچگی اش متعجب نمی شویم ولی گاه و بی گاه از شنیدن گفتگوهای درونی اش خنده مان می گیرد. انگار که یادمان می افتد که چه حماقت هایی را از سر گذرانده ایم . . .

داستان فیلم تصویری است آشنا، از حکایت عشق دخترجوان پاکنکوری که در توهمات خود غلت می زند، زنانه و صادقانه . اینقدر آشنا که درجلسه بحث و گفتگوی بعد از نمایش فیلم ، بسیاری از حاضرین ابراز کردند که در دوره ای از نوجوانی و یا جوانی خود با چنین حس هایی دست و پنجه نرم کرده اند .

یکی از دوستان تعبیر زیبایی از داستان را بیان کرد : " همه ما در برابر وجوه زندگی و واقعیت ها، تعبیرهایی را برای خودمان می سازیم که اغلب توهماتی بیش نیستند و در رویارویی با بن بست های زندگی به واقعیت تلخ توهماتمان پی می بریم . آگاهی و پختگی اغلب نتیجه رویارویی با چنین بن بست هایی است . صحنه بهت زدگی دخترک در انتهای داستان شاید تصویری از این نقطه عطف و بیداری است ."

گفتگویی دیگر حول زمینه و بستر این داستان انجام شد: " رویارویی جوانی ازخانواده متوسط نسبتا سنتی با مناسبات جامعه ای که در کش و قوس نوین شدن قرار دارد. بر روی یک دیوار اتاقش تابلوی دخترک میناتوری آویزان است و بر دیواری دیگر پوستری از بتهوون . قصد دارد کنکور بدهد و دانشگاه برود. دوست دارد کتاب بخواند تا رازهای بزرگ را بداند و بتواند حرف های مهم بزند . خالی از هر گونه ایدئولوژی، کیلویی کتاب می خرد. در کافه می نشیند و انتظار محبوب را می کشد. کافه ای مملو از روشنفکرنمایانی که چرندیاتی را بی وقفه برای هم بلغور می کنند. "

داستان از جنبه دیگر روایت گفتگوی بین عقل و احساس است . مادر با ذکاوت که از حضور غریبه در اطراف خانه نگران شده ، وقتی از داستان دلدادگی دخترش به غریبه آگاه می شود به ضربی خیالش آسوده می شود و دلش شاد می شود . از تنهایی دخترش نگران است و او را به یافتن همدمی تشویق می کند. سکون و رخوتی که از غیبت حضور مرد ( پدر و برادر) در بستر خانه وجود دارد، با تصور تنها نبودن دخترش از خانه رخت برمی ببندد.

این روایت عاشقانه موزیک متن ندارد و پر است از سکوت ها و گفتگوهای مونولوگ، ولی به مدد جذابیت داستان ، نورپردازی خاص و فیلمبرداری ماهرانه هوشنگ بهارلو بیننده را تا انتها دنبال خود می کشاند .

هیچ نظری موجود نیست: