یکی از سخت ترین قسمت های مهمانداری اینه که پابه پای انها بدو بدو می کنی و صبح کله سحر خوابالو خوابالو می ری سرکار .
امروز بعد ازظهر بعد از 14 ساعت خواب شیرین از خواب بیدار شدم .ساعت 2 بعد از ظهر در کمال شرمندگی زنگ زدم محل کارم و گفتم که زنده ام ولی به دلیل خماری قادر به همکاری نیستم !
دیشب وقتی خوابیدم به طور کلی باتریم تمام شد . این اتفاق جدیدی نیست درواقع . همیشه بعد از چند روز بدخوابی و بدو بدو این جوری از زندگی محو می شوم . یادم می آد یه، شنبه اول هفته تو بحبوحه کار به سرم زد و نرفتم سر کار و رفتم نشستم رو یکی از نیمکت های پارک نیاوران و یه کتاب داستان دست گرفتم و تا تموم نشد بر نگشتم خونه . خسته بودم ، خسته .
الان هم خستم ، خسته .
۱ نظر:
خسته نباشی
عیدت دوباره مبارک
ارسال یک نظر