سه‌شنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۶

مامان تو آشپزخونس و از تو آشپزخونه صدای شستن ظرفا میاد . صدای تلویزیون تا کجا بلنده . مهبد طبق معمول رو کاناپه لم داده ، بابا به اخبار گوش میده ، مجید یا با کامپیوترش ور می ره یا با تلفن حرف می زنه و من طبق معمول از این قافله جدام و تو اتاقم به مشغولیات خودم مشغولم ... مدت ها بود این خونه این همه آدم به خودش ندیده بوده و سکوت تار و پودش رو گرفته بوده .هی میرم تو هال ، یه کم با این فضا لاس می زنم و دوباره میام 4 خط تایپ می کنم . همه چراغها روشنه . من مهمان دارم .

هیچ نظری موجود نیست: