سه‌شنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۶

همیشه اینکه دفاتر دولتی ایران فقط 5 روز تعطیلات عید داشتند برام عجیب غریب بود . حالا من فقط یک روز اول نوروز را می تونم مرخصی بگیرم ! البته از شانس خوب من نوروز امسال 5شنبه است که با جمعه شنبه بعدش 3روز تعطیلاته .
کلی دارم به خودم فشار می آرم تا حس عید بهم دست بده . هی به خودم میگم : 3 روزه آخر اسفنده ها ..
نه . فایده نداره . تا آخر دنیا هم که بشه ، من میگم مهم ترین قسمت عید ، هفته اخراسفنده فقط و فقط تو ایران و برای من تو تهران . اینکه با یه حرکت سرت رو برگردونی و پهنه کوه البرز که از دور معلومه داره نفس می کشه رو ببینی . بری سر پل تجریش و فقط هیاهوی مردم را تماشا کنی که انگار مهمترین کار دنیا براشون چیدن 7 سین و خرید آجیل و شیرینیه و کلی حظ کنی .
من همیشه به یه رسم خودساخته ، دوشنبه آخر سال رو می رفتم کوه . امروز دلم هوای پارک جمشیدیه رو کرد . هی بو می کشم اینجا ولی بویی از بهار نمی آد . به خودم میگم فکر کن الان عیده و رفتی شمال و بوی شرجی داره می آد !
می رم سراغ یه چیزهایی که یه کم حس نوستالژیکم را قلقلک بده . مثلا مدت های مدیدیه به هایده گوش نداده ام :
حالا لالای لالای لالا لای لای
حالا لالای لالای لالا لای لای
که امشب شب عیده همین امشب رو داریم ...
...
از همه این نق و نوق ها که بگذریم ، واقعیت یه چیزه دیگس . عید و نوروز و چهارشنبه سوری و یلدا وقتی شیرینه ، که دلت باهات یار باشه یا اینکه یارت با دلت باشه . حالا چه با آجیل چه بی آجیل .چه با هفت تا سین چه بی هفت تا سین ، چه تو یک خونه گرم و نرم کنار خانواده ، چه زیر آسمون پاک خلیج تو سرما کنار یه دوست که دلت رو گرم نگه می داره .

زکوی یار می آید نسیم باد نوروزی از این باد ارمدد خواهی چراغ دل بر افروزی

هیچ نظری موجود نیست: