پنج ماه پیش با یک زوج آرژانتینی آشنا شدم .گرما و صمیمیت امریکای لاتینی شان رنگ و آب تازه ای به روابط و فضای شرکت داده بود.
باهم دوست شدیم . دوست که میگم یعنی تا جائیکه دلم بهشون گرم بود و گره های عاطفی همدیگررا میتونستیم باز کنیم .
فردا صبح که بشه ، دوستای من برمیگردند به شهرشان . نمی شه حدس زد کی و کجا میشه همدیگر رو دوباره دید ...
تو آخرین دیدار بهم یه یادگاری دادند : گلدون خانه کوچکشان با برگهایی رنگی رنگی .
گذاشتمش پیش آزادی ، گلدون رضا . مطمئنم به زودی با هم صمیمی میشن.
پی نوشت :
به کلیه کسانی که دوست دارند به نحوی عدم وابستگی را تمرین کنند وزندگی را با واقعیت های گذرا و موقتی اش عمیقتر لمس کنند ، پیشنهاد می کنم چند صباحی در دوبی زندگی کنند.
باهم دوست شدیم . دوست که میگم یعنی تا جائیکه دلم بهشون گرم بود و گره های عاطفی همدیگررا میتونستیم باز کنیم .
فردا صبح که بشه ، دوستای من برمیگردند به شهرشان . نمی شه حدس زد کی و کجا میشه همدیگر رو دوباره دید ...
تو آخرین دیدار بهم یه یادگاری دادند : گلدون خانه کوچکشان با برگهایی رنگی رنگی .
گذاشتمش پیش آزادی ، گلدون رضا . مطمئنم به زودی با هم صمیمی میشن.
پی نوشت :
به کلیه کسانی که دوست دارند به نحوی عدم وابستگی را تمرین کنند وزندگی را با واقعیت های گذرا و موقتی اش عمیقتر لمس کنند ، پیشنهاد می کنم چند صباحی در دوبی زندگی کنند.
۱ نظر:
:)
ارسال یک نظر