چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۶

نزدیک تر از مادربزرگ


یواش یواش یاد گرفته ام که طوری از دور همه را دوست بدارم که دلتنگی آزاردهنده نباشد .
 به این فکر می کنم که دوری شاید یک مفهوم ذهنی خودساخته است .
مدت هاست مراقبت می کنم تا چیزی بخش نوستالژیک درونم را دست کاری نکند.
ولی بعضی دوری ها کاملا متفاوتند.
 امشب دلم برای "خاله جون " تنگ شده . نزدیک به دوسال از رفتنش می گذره. هنوز نه به آن عادت کرده ام نه آن را باور کرده ام .


هیچ نظری موجود نیست: