دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۷

قافیه اندیشم و دلدار من
گویدم مندیش ، جز دیدار من
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
آن دمی کز آدمش کردم نهان
با تو گویم ای تو اسرار جهان
آن دمی کز وی مسیحا دم نزد
حق ز غیرت نیز بی ما دم نزد
تشنگان گر آب جویند از جهان
آب ، جوید هم به عالم تشنگان

مثنوی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

salam mOna , baba deltangetim , khoobi ?