دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۷

هان !
مرا می خوانید ، هم کلامم می شوید و مرا می شنوید ...
آیا به راستی بر این گمانید که من آنم که می بینید و یا آنم که می شنوید از زبانم ؟
بسی حماقت !
می دانید تاکنون چندین میل نقب زده ام به درونم بلکه گوشه ای ببینم از واقعیت و وحشت زده تمام راه را در تاریکی بازگشته ام ؟
کاش بدانید که من خود تاب دیدن خود ندارم . . .
جستجو نکنید . نخواهید یافت . حقیقت درهزار توی وجودم نهفته شده است .

هان !
و تو ،
می دانی چقدر بندها را بریده ام رشته رشته ، هر کدام به قیمتی گزاف با دردی ورای تاب و توانم ؟
کجایی حالا ؟
وقت تنگ است ،
اما هنوز دیر نشده . . .

هیچ نظری موجود نیست: