جمعه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۷

از دیشب که تو فال پژمان حرف شد از دف و نی ،
هوس دف زدن افتاده به جونم .
این امتحان لعنتی که تموم بشه ، هی میرم پیش نیکی پژمان و دف میزنم !
از صبح افتاده ام به جان چوب میزک تحریر .
می کوبم بر سرش تا بلکه صدایش بلند شود ولی جز ته ناله ای نمی شنوم .
دلم برای صدف خان که هیچ وقت به آوردنش به این هوای شرجی دوبی فکر نکرده ام ، تنگ شده .

هیچ نظری موجود نیست: