این روزها بیشتر از پیش با فروغ ...
در پشت شیشه های اتاق تو
آنشب نگاه سرد سیاهی داشت
دالان دیدگان تو در ظلمت
گوئی به عمق روح تو راهی داشت
رازی درون سینه من می سوخت
می خواستم که با تو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود
در سایه ، بوته ، هیچ نمی روید !
دیدم اتاق درهم و مغشوش است
در پای من کتاب تو افتاده
سنجاق های گیسو من آنجا
بر روی تختخواب تو افتاده
دستی درون سینه من می ریخت
سرب سکوت و دانه خاموشی
من خسته زین کشاکش درد آلود
رفتم به سوی شهر فراموشی
آنشب من از لبان تو نوشیدم
آوازهای شاد طبیعت را
آنشب به کام عشق من افشاندی
زآن بوسه قطره ابدیت را
عصیان ، قسمت هایی از قطعه " گره "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر