دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۹۲

مالیخولیایی شعر می خوانم و غزل می شنوم. دیشب بعد از مدت های زیاد تنها بودم و موقع برگشتن از کار از فکر اینکه کسی در خانه منتظرم نیست احساس آزادی کردم و لذت بردم. وقتی رسیدم خانه با موسیقی که کمترین ریتم را داشت ساعت ها رقصیدم و آواز خواندم.

می رود از فراق تو خون دل از دو دیده ام دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو

این آدمیزاد کلا موجود عجیب غریبی است. از تنهایی لذت می برم و در حظ و شادی ام شعر شکایت از هجران می خوانم !
نوع پیچیده ای از مازوخیزم افراطی در خودم کشف کردم.

http://www.youtube.com/watch?v=Bx7bjhkwf5k

هیچ نظری موجود نیست: