شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۲

ولع داستان خواندن این روزهایم

این روزها قیامتی است در دلم . شوق و هیجان و ولع و تشنگی خواندن و حسرت نخواندن کتاب هایی که صفشان از این جا تا آسمان است . البته این حسرت چیز جدیدی نیست . ولی آنچه بیشتر ذهنم را درگیر می کند ادبیات داستانی است . خواندن داستانها با نیمچه دید تحلیلی که به یمن ورود به روانکاوی دستگیرم شده است لذتی تمام ناشدنی است . مثل شاگرد مدرسه ای که جدول ضرب یاد گرفته است و دلش می خواهد تمام اعداد دنیا را در هم ضرب کند.

بعد از سالها دوباره کتاب بوف کور را خواندم. و فهمیدم که چرا قبلا هر بارآن را دست می گرفتم تا نصفه رهایش می کردم ! خوب نمی فهمیدمش آخر. در کتابخانه ام کتابی به نام تحلیل های روانشناختی در ادبیات و هنر پیدا کردم . این کتاب سالهاست در کتابخانه ام بود. فکر کنم از وقتی که رضا رفت کانادا. گاه و بی گاه دیده بودمش ولی حتی آن را ورق هم نزده بودم . چطور می شود که وقتی شوقی در آدم موج می زند و تمام فکر و ذکر به آن متمرکز می شود ، ناگاه سرو کله دار و دسته های هم رنگ و هم و صدا پیدا می شود ؟ چطور می شود که در طول یک روز دو تحلیل بر دو داستان مختلف بخوانی و هر دو رنگ و محتوای یکسان داشته باشد ؟
چطور شد که کتاب گفتاری " چگونه پروست می تواند زندگی شما را دگرگون کند " را شروع کردم؟ و در آن خواندم که پروست بر روی گزارش حوادث روزنامه ای که در آن می نویسد که مردی مادرش را می کشد و بعد در اقدام به خودکشی با چاقو سر و صورت خود را می برد وهنگامی که پلیس او را می یابد چشمش از حدقه بیرون بوده است،  پروست بدون ساده گذشتن از این مساله و انزجار و قضاوت ساده انگارانه ، صفحاتی در تحلیل این داستان می نویسد و مرد قاتل را همان اودیپ شهریار می داند ...

و چه شد که همان شب تحلیلی بر سه قطره خون صادق هدایت از دکتر محمد صنعتی می خوانم و چنین نگاهی را بیان می کند: 

" احمد تصویر آینه ای خود ( سیاوش) را به کار می گیرد تا آرزوی دیرین خود را از طریق سیاوش ارضا کند. سیاووش را که نماد رقیب دیرین است ، می کشد تا بتواند با ( رخساره- مادر) باشد. اما حتی با چنین شگردی ، احساس گناه و عذاب وجدان عمیقی وجودش را می لرزاند. تا که وجدان آسوده شود، خود را سزاوار مکافات می بیند. مانند مرغ حق که سه گندم از مال صغیر خورده باشد، آنقدر ناله می کند تا سه قطره خون از گلویش بچکد؛ مانند آن که با تیله شکسته شکم خود را پاره می کند یا با انگشتهای خود، چشمان خود را از حدقه در می آورد. این آخرین ، تصویر "ادیپوس رکس" است که با کور کردن خود آرامش نمی یابد. "من " شکننده او زیر با گناه از هم فرو می پاشد و تکه تکه می شود تا بلکه در برابر لشکرانگیزی اضطراب تحمل ناپذیر، از خود دفاع کند." 1

یک چیز عجیب و غریب من را به دنبال خود می کشد. امیدوارم نامش همان آرزومندی باشد ...

1- تحلیل های روانشناختی در ادبیات و هنر، محمد صنعتی، ص 96

هیچ نظری موجود نیست: