در پستوی خفقان و رخوت ،
در اعماق ناامیدی و سستی ،
و در صفحات تنهایی و فراموشی . . .
تو دارها را می آویزی،
ونمی دانی که داغ سلاخی آزاده ها ،
آتش می زند بر یخبندان رخوت ،
و گرمای دردناک خون های سبز .
شگون می بخشد به تنگاتنگ ترس و بی اعتمادی ،
و تو نادانسته و ناخواسته ما را به خودت مدیون می کنی . . .
در اعماق ناامیدی و سستی ،
و در صفحات تنهایی و فراموشی . . .
تو دارها را می آویزی،
ونمی دانی که داغ سلاخی آزاده ها ،
آتش می زند بر یخبندان رخوت ،
و گرمای دردناک خون های سبز .
شگون می بخشد به تنگاتنگ ترس و بی اعتمادی ،
و تو نادانسته و ناخواسته ما را به خودت مدیون می کنی . . .
۱ نظر:
خوب بود... خیلی...
ارسال یک نظر