سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۸



گاهی اوقات یک نوا یا یک قطعه موسیقی طوری در ذهنم جاری می شود که فضا برای روان نگه داشتنش کم می آورم .
دیشب درحالی که داشتم کار می کردم و خستگی یک سال تمام رو شانه هایم سنگینی می کرد، همین طور این قطعه را زمزمه می کردم که یک آن هوس نستعلیق نوشتن زد به سرم . بعد از سالها ، مداد برداشتم و به حالت سرمشق شروع کردم به نوشتن . اعتراف می کنم که هرآنچه که مهارت درخطاطی داشتم را ازدست داده ام .
صدای مداد روی کاغذ ، طمانینه برای نشاندن کلمات روی خط کرسی ، حرص خوردن از صورت زشت حروف وقتی که آنها را اشتباه می نویسم ، هول پر کردن صفحه با خطوط سرمشق ، همه و همه مرا برد به دوران دبستان و سخت گیری های بابا و کلاس های خطاطی که در آن زمان به طور جدی دنبال می کردم .
و طعم سکون خطاطی و فضای چهار چوب های آن به مذاقم خوش آمد .

* غلط املایی هم دارم . 18

هیچ نظری موجود نیست: