سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۸

سکوت


امروز از آن روزهایی بود که زیر لایه های ملافه ام گم شدم و نتوانستم بروم سر کار . وقتی به خودم می آیم نیمی از روز گذشته است .
دوش می گیرم . موهایم را دم اسبی می کنم و چتری هایم را با سنجاق سر بالای گوشم ثابت می کنم که مزاحمم نشوند . یک فنجان شیر گرم می نوشم و انگار دوباره به زندگی باز می گردم . روی کاناپه می نشینم و به ماشین ها که با سرعت از اتوبان می گذرند خیره می شوم و دردلم می گویم که من امروز تن به این سفر نداده ام و دم دمای ظهر دارم روی کاناپه شیر می نوشم .
تمام روز را در خانه می مانم . تنها . همه جا سکوت است . با عشق به آن گوش می کنم . و هنوز هم که پاسی از شب می گذرد همچنان که می نویسم به آن گوش می سپارم .
صدای هوهوی ماشین ها از بیرون پنجره می آید . مهبد مثل همیشه فوتبال نگاه می کند . ولی من آرومم و هیچ کدام مزاحم من نیستند . صدای سکوت می آید .
باید تمرین کنم تا نوای این سکون را بیشتر در اوقاتم بشنوم .

هیچ نظری موجود نیست: