ذهنم انباشته است از داستان هاي بي شمار
و فراغتي يافته ام براي گوش دادن به اين داستان ها .
هوا باراني و بهاري است .
اما
ذهنم ياري نمي دهد
و دستم به نوشتن نمي رود .
گاهي مديونم به همان روزهاي پردغدغه اي كه كلمات را روي صفحه جاري مي كند .
یکشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۹
سهشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۸
گاهی اوقات یک نوا یا یک قطعه موسیقی طوری در ذهنم جاری می شود که فضا برای روان نگه داشتنش کم می آورم .
دیشب درحالی که داشتم کار می کردم و خستگی یک سال تمام رو شانه هایم سنگینی می کرد، همین طور این قطعه را زمزمه می کردم که یک آن هوس نستعلیق نوشتن زد به سرم . بعد از سالها ، مداد برداشتم و به حالت سرمشق شروع کردم به نوشتن . اعتراف می کنم که هرآنچه که مهارت درخطاطی داشتم را ازدست داده ام .
صدای مداد روی کاغذ ، طمانینه برای نشاندن کلمات روی خط کرسی ، حرص خوردن از صورت زشت حروف وقتی که آنها را اشتباه می نویسم ، هول پر کردن صفحه با خطوط سرمشق ، همه و همه مرا برد به دوران دبستان و سخت گیری های بابا و کلاس های خطاطی که در آن زمان به طور جدی دنبال می کردم .
و طعم سکون خطاطی و فضای چهار چوب های آن به مذاقم خوش آمد .
* غلط املایی هم دارم . 18
یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۸
جمعه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۸
خیلی ها دوست دارند که روز تعطیل برای شام و نهار بروند رستوران یا از بیرون یه چلو کباب خوب سفارش بدن .
مثلا مامان من مدت ها رسما روز جمعه آشپزخانه را تعطیل اعلام کرده بود .
ولی من یکی از لذت های روز تعطیلم آشپزیه . از انجایی که در طول هفته چندان وقتی برای این کار ندارم ، روز تعطیل از اینکه برای غذایی که می خواهم بخورم وقت صرف کنم لذت می برم .
اضافه برآن کلا مدت طولانی نیست که به آشپزی علاقه مند شدم و هنوز برام پختن غذا تازگی داره و ازش لذت هم می برم . دست پختم را اگر نسبت به تجربه و سابقه کاری ام بسنجم می بینم بدکی نیست کما اینکه خیلی شاهکار هم نیست . احساس می کنم تغییر کرده ام . نمی دونم اسمش بزرگ شدنه یا نه . ولی من که همیشه از وقت تلف کردن برای تهیه غذایی که ظرف ده دقیقه تمام میشه گله می کردم ، این روزها آشپزی برام حال و هوای دیگری داره .
مثلا مامان من مدت ها رسما روز جمعه آشپزخانه را تعطیل اعلام کرده بود .
ولی من یکی از لذت های روز تعطیلم آشپزیه . از انجایی که در طول هفته چندان وقتی برای این کار ندارم ، روز تعطیل از اینکه برای غذایی که می خواهم بخورم وقت صرف کنم لذت می برم .
اضافه برآن کلا مدت طولانی نیست که به آشپزی علاقه مند شدم و هنوز برام پختن غذا تازگی داره و ازش لذت هم می برم . دست پختم را اگر نسبت به تجربه و سابقه کاری ام بسنجم می بینم بدکی نیست کما اینکه خیلی شاهکار هم نیست . احساس می کنم تغییر کرده ام . نمی دونم اسمش بزرگ شدنه یا نه . ولی من که همیشه از وقت تلف کردن برای تهیه غذایی که ظرف ده دقیقه تمام میشه گله می کردم ، این روزها آشپزی برام حال و هوای دیگری داره .
سهشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۸
سکوت
امروز از آن روزهایی بود که زیر لایه های ملافه ام گم شدم و نتوانستم بروم سر کار . وقتی به خودم می آیم نیمی از روز گذشته است .
دوش می گیرم . موهایم را دم اسبی می کنم و چتری هایم را با سنجاق سر بالای گوشم ثابت می کنم که مزاحمم نشوند . یک فنجان شیر گرم می نوشم و انگار دوباره به زندگی باز می گردم . روی کاناپه می نشینم و به ماشین ها که با سرعت از اتوبان می گذرند خیره می شوم و دردلم می گویم که من امروز تن به این سفر نداده ام و دم دمای ظهر دارم روی کاناپه شیر می نوشم .
تمام روز را در خانه می مانم . تنها . همه جا سکوت است . با عشق به آن گوش می کنم . و هنوز هم که پاسی از شب می گذرد همچنان که می نویسم به آن گوش می سپارم .
صدای هوهوی ماشین ها از بیرون پنجره می آید . مهبد مثل همیشه فوتبال نگاه می کند . ولی من آرومم و هیچ کدام مزاحم من نیستند . صدای سکوت می آید .
باید تمرین کنم تا نوای این سکون را بیشتر در اوقاتم بشنوم .
دوش می گیرم . موهایم را دم اسبی می کنم و چتری هایم را با سنجاق سر بالای گوشم ثابت می کنم که مزاحمم نشوند . یک فنجان شیر گرم می نوشم و انگار دوباره به زندگی باز می گردم . روی کاناپه می نشینم و به ماشین ها که با سرعت از اتوبان می گذرند خیره می شوم و دردلم می گویم که من امروز تن به این سفر نداده ام و دم دمای ظهر دارم روی کاناپه شیر می نوشم .
تمام روز را در خانه می مانم . تنها . همه جا سکوت است . با عشق به آن گوش می کنم . و هنوز هم که پاسی از شب می گذرد همچنان که می نویسم به آن گوش می سپارم .
صدای هوهوی ماشین ها از بیرون پنجره می آید . مهبد مثل همیشه فوتبال نگاه می کند . ولی من آرومم و هیچ کدام مزاحم من نیستند . صدای سکوت می آید .
باید تمرین کنم تا نوای این سکون را بیشتر در اوقاتم بشنوم .
اشتراک در:
پستها (Atom)