دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۸

رنگ گردون

یه وقت هایی که دغدغه کار و دوندگی از همه طرف محاصره ام میکنه و فکر پیشرفت و یادگرفتن مثل یه بختک می افته به جونم و حساب و کتاب و دودوتا چهار تا برای یه شرایط به اصطلاح بهتر و مرفه تر و شادتر نا خود آگاه روز و شبم رو پر می کنه ، یک آن به خودم می آیم و از ته دلم می خوام که یه شرایطی می شد که می تونستم یه کاری پیدا کنم که بدون اینکه احساس حماقت بهم دست بده توش کفه ی دادن از کفه ی گرفتن سنگین تر باشه . یه کاری که توش پر از عشق باشه . یه کاری که سر وکارت با آدم بزرگ ها نباشه .
دلم می خواد یه مدت برم تو یکی از شهرهای کوچک یا دهات های ایران و به بچه ها درس بدم . نقاشی ، زبان ، ریاضی . هر چی که ازم بر بیاد .
دلم می خواد می شد برم تو یه خیریه کار می کردم .
دلم می خواد یه حیاط بزرگ داشتم و توش کلی گیاه می کاشتم و ازشون مراقبت می کردم .
شاید به زودی چند تا قناری برای خودم بخرم .

۱ نظر:

Unknown گفت...

"دلم می خواد یه مدت برم تو یکی از شهرهای کوچک یا دهات های ایران و به بچه ها درس بدم . نقاشی ، زبان ، ریاضی . هر چی که ازم بر بیاد ."

۸ سال پیش یه خواسته به همین سادگی دچارم کرد. احتیاط کن دختر.