دوشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۸

مدت زیادی است که پدرش با بیماری دست و پنجه نرم می کند .
دوماه پیش از همه فرزندان خواست تا به خانه برگردند تا شاید برای بار آخر بتواند همه اعضا خانواده را کنار هم ببیند . هر کدام از یک نقطه کره خاکی به اولین فرصت خود را به خانه پدری رساندند.
پسر وقتی برمی گشت ، پدر همراه او بود . پدر خواسته بود که برای یک روز او را به محل زندگی جدیدش ببرد تا فضا و کشوری که پسرش به تازگی به آن مهاجرت کرده را ببیند .
پدر یک روز و یک شب را در منزل پسر و عروسش ماند و با وجود اصرار پسر ، روز دوم راهی را که روزی پیش ساعتها پیموده بود، باز پیمود و به خانه برگشت . از هنک گنک تا حاشیه خلیج فارس ، از خاورمیانه به خاور دور . . .
از آن روز تا کنون فرزندان با نهایت امیدواری هر لحظه گوش بزنگ هستند تا نکند شانس همراه بودن با پدر در آخرین ساعاتش را از دست بدهند.
چندین روز پیش پسر خبر شد که پدرش به نیم روزی از پای در خواهد آمد و او به هر وسیله که بود خود را به خانه رساند .
امروز شنیدم که بازگشته است ولی پدر همچنان در آخرین روزها با مرگ دست و پنجه نرم می کند .
می دانستم که پسرک به شدت تحت فشار است و نگران ازدست دادن شغلش به ناچار بازگشته است .
می گفت پدر چندین روز است در اغماء به سر می برد . می گفت به محض شنیدن خبر نهایی دوباره با اولین پرواز برای مراسم تدفین ، به آن سوی اقیانوس ها پرواز خواهد کرد .. .

اوقات را از دست ندهیم .
دنیا خیلی کوچک است . . .

هیچ نظری موجود نیست: