شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۷

وقتی همه خوابند

صبح زود روز تعطیلیه .
ساعاتی که شهر خسته از سحرخیزی های هفتگی و بدو بدو های کاری ، گاهی خمار زندگی رنگی رنگی شبانه که به دم دمای صبح می کشد ، در خواب نازند .
 من هم اغلب مثل اکثرآدما این ساعات را تو خواب از دست می دم ولی با یک کم تلاش هر وقت که شکارش می کنم برایم دوست داشتنی ترین ساعات هفته اس . انگار من سوار بر همه چیزم و زمان دست منه . جدای چسبندگی هایی که در تمام طول هفته به ادما و کارهام داشته ام ، حالا می تونم مال خودم باشم . همه خوابن . همه دقیقه ها مال خودمه . بیشترین سکوت روز روشن تو این موقع هفته اس .
تو تهران همیشه یا می رفتم پارک یا می رفتم کوه . همقدم شدن با ادمایی که این ساعات هفته را تو طبیعت می گذرانند خیلی با صفا است . اینجا پا بده ، صبح زود کنار دریا یه دنیای متفاوته با چندین ساعت دیرترش .
...
حس می کنم یه قسمت مهم از همه تلاشهایی که برای بدست آوردن چیزهای مورد نظرمان انجام می دیم، انتخاب  زمان مناسب اه . یه شانس هایی هست که وقتی همه خوابند به سادگی می شه رو هوا زد . یک کم باید به این خواب اه دهن کجی کرد . اغلب  هم کار سختیه .


هیچ نظری موجود نیست: