دوشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۷

کودک من

کنار پیست پاتیناژ تعدادی خانم هم سن و سال من ایستاده بودند . به زمین زل زده بودند و به بازی بچه های فسقلی شان  نگاه می کردند.
یک لحظه از ذهنم گذشت که چرا تو این فاصله بازی یکی دو ساعته بچه ها همین جوری راست کنار زمین می ایستند و فقط زل می زنند و گاهی تشویق می کنند ! چرا خودشان پا روی یخ نمی گذارند تا در تجربه شیرین بازی کودکشان سهیم بشوند ؟
بعد پیش خودم گفتم من اگر کودک داشتم ...

 که یکباره صحنه عوض شد .

خودم را دیدم  که دارم در واقع همین کار را می کنم !

وقتی پا روی یخ می گذارم انگار کودک درونم را به حال خودش رها می کنم و خودم از کنار تماشا می کنم .

رهایش می کنم تا آزاد و رها از گیر و دار زمینی ، روی یخ پاک ، لیز بخورد ، بازی کند  ، شیطنت کند ، بترسد ، بچرخد و به شوق جلو زدن از همقطارانش زمین بخورد ...
و خودم از دور از تماشای این کودک لذت می برم .

هیچ نظری موجود نیست: