سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۲

بتهوون

امروز مثل بچه هایی كه اسباب بازي شان خراب مي شود، بغض كردم . ماشينم سن و سالي ازش گذشته و به روغن سوزي افتاده است حيوانكي. چه سفرهايي كه از اين امارت به آن امارت تاخته و مرا با خودش برده است. اين  فورد فوكوس هاچبك مدل ٢٠٠٧، اولين بزرگترين وسيله اي است كه درعمرم براي خودم خريدم. از دسامبر ٢٠٠٧ تا امروز بيشتر از٢٠٠،٠٠٠ كيلومتر تاخته. بي دردسر تا اينجا باهم طي كرديم. جز يكبار كه كاملا حق داشت، هيچ وقت من رو در راه جا نگذاشته. سخت ترين روزهاي زندگي ام را رو صندلي اش با موزيك هاي خوب گذرانده ام. اشكهایم را ديده و قهقهه خنده هایم را شنيده. با هم سفرها رفته ايم و حسابي آفتاب خورده و خم به ابرو نياورده. 
پيري و فرسودگي يه واقعيته. ازش گريزي نيست. تا آخر عمرم هر موقع اورتور اگمونت را بشنوم ياد اولين باري خواهم افتاد كه استارت زدم و از در گاراژ فورد تا خانه راندم و با هم دوست شديم و اسمش را بتهوون گذاشتم.

هیچ نظری موجود نیست: