شش ماه، مرز زماني غربت زدگي من است. تا ١٧٠-١٨٠ روز را نسبتا خوب مي گذرانم و دم دماي عوض شدن فصل ها كم مي آورم و دلتنگ تهران مي شوم .
الان بيشتر از هر چيز دلتنگ شبهايي هستم كه در دل شب تنها در اتاق خانه اقدسيه موزيك گوش مي كردم، گاه به نوايي به رقص مي آمدم و ساعت ها براي خودم مي پلكيدم. براي آن خلوت هايي كه جز وقتي همه خواب بودند به دست نمي آمد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر