قهوه ، بارتوک، صدای ناقوس یکشنبه صبح کلیسا وآفتابی که غافلگیرکننده به من خوش آمد می گوید ، به رنگ و آب این تصویر جان دیگری می دهند .
بوداپست ، آذر 90
۱ نظر:
RedLAMP
گفت...
چه زیبا نوشتی من را یاد خودم انداختی در آن روزها که برای اولین بار صبح در خانه ای کوجک در روم از خواب بیدار شدم . صبح بود ، کوجه باریک را نگاه میکردم رفت و آمدی در کار نبود .
حالا پیش خودم می اندیشم که اگر سرشو تو بوداپس بخوری چند تا میگوزی ؟!
۱ نظر:
چه زیبا نوشتی من را یاد خودم انداختی در آن روزها که برای اولین بار صبح در خانه ای کوجک در روم از خواب بیدار شدم . صبح بود ، کوجه باریک را نگاه میکردم رفت و آمدی در کار نبود .
حالا پیش خودم می اندیشم که اگر سرشو تو بوداپس بخوری چند تا میگوزی ؟!
ارسال یک نظر