دوشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۰

خداحافظی ها

وقتی از شهر خودت مهاجرت می کنی به یه شهر جدید ، نا خودآگاه شروع می کنی به جمع کردن یه سری چیزهایی که حس تعلق بهت بدن . چیزهایی که بتونی باهاشون با فضای جدید دوست بشی و کم کم بگی این شهر منه ، این محله منه ، این آسمون منه ...
آدم های دور و برت هم ، خوب ، تو درست کردن این رابطه با شهرخیلی مهمند . یه سری آدم ها هستند ( بهتره بگم بوده اند ) که وجودشان تو دوبی برای من دلگرمی بوده ، گذشته از اینکه معدودی از آنها جزو دوستان نزدیک بوده و هستند ، یه عده دیگه هم هستند که با اینکه باهاشون خیلی سر و سری ندارم و ارتباط زیادی هم نداشته ام ، ولی دلم به وجودشون قرص می شده .
مثلا می دونی اونا هم همزمان با تو مسائلی رو که تو پشت سر گذاشتی رو پشت سر گذاشتن . اونا هم از گرمای هوای اینجا به تنگ اومدن و ازنور آفتاب اینجا لذت بردن . می دونی اونا هم مثل تو یه کتابخونه آیکیا تو اتاقشون داشتن و یه بالکن رو به شهر که هم دوستش داشتن و هم از گرد و خاکش عاصی می شدند .
باهاشون زیاد سینما نمی رفتی ولی می دونستی که فیلم هایی که تو دوست داری رو اونا هم دوست دارن .

با اینکه خیلی برای هم وقت نمی گذاشتین ولی با رفتنشون یه جایی توی دلت خالی میشه . انگار یه قسمتی از حس تعلقی که به شهر پیدا کردی کمرنگ می شه و یهو احساس غربت می کنی . فکر می کنی تنها شدی و یا ممکنه گم بشی . . .

من تو چهار سال و نیمی که تو امارات زندگی کرده ام ، کلی دوست پیدا کرده ام و کلی دوست از دست داده ام . البته دوستی ها اغلب قوی باقی مانده اند ولی رابطه فیزیکی با دوستانی که بهشون دل بسته بودم رو از دست دادم .
و این داستان مطمئنم ادامه خواهد داشت . و دوستان باز هم می آیند می روند و ...

یاد می کنم از
رضام
آفرین
حمید
مه رو
سالومه
مهتاب
ادیت

که دلم لک زده برای یک ساعت کنارشون بودن .

و حالا نوید هم به این لیست اضافه میشه . . .

۲ نظر:

ناشناس گفت...

کجا داری میری مگه؟ (حمید)

آفرین گفت...

فاصله ها هست. اما همیشه خیلی نزدیک، همینجا تو قلب من جا خوش کردی دوست خوبم

دوستت دارم