- توآبدارخانه شرکت که بی اغراق اندازه اتاق خواب منه ، هرروز صبح زود تعداد زیادی قاشق چای خوری یک بار مصرف توسط آبدارچی گرامی توی یک سینی بزرگ چیده میشه، چندین ستون 70 – 80 سانتی لیوان یک بار مصرف کنار کتری آب جوش خیلی منظم قرار داره و بشقاب ها و کارد و چنگال های یک بار مصرف تو کابینت ها به راحتی دردسترسند . یک سطل آشغالی داریم که ارتفاعش تا کمر منه و قطرش کمی کمتر از یک متره . بی اغراق هر بار که میآم تو آبدارخونه ، می بینم سطل تا کله پره از پلاستیک هایی که بی محابا مصرف می کنیم و آبدارچی مدام داره خالیش می کنه . . .
- جلو صندوق سوپر مارکت ایستاده ام و منتظرم تا اجناسی که برداشته ام حساب شود و پولش را بدهم . همیشه کنار صندوق یک نفر دومی وجود داره که وظیفه اش اینه که اجناس را داخل کیسه بذاره و تحویل مشتری بده .تنها فسفری که این شخص باید از مغزش بسوزونه تا کارش را درست انجام بده اینه که اجناس متفاوت را از هم تشخیص بده و توی کیسه جدا بذاره .مثلا اینکه صابون و میوه را تو یک کیسه نذاره ! اغلب برای راحتی کار طرف به خودش زحمت نمی ده و هر یکی دو جنسی را تو یک کیسه جدا گانه می ذاره . کافیه یک بار سرم را برگردونم و فراموش کنم بهش گوشزد کنم که تورو خدا اگه بی خیال آلودگی محیط زیستی و یا نمی دونی صرفه جویی چیه ، به من رحم کن که مجبور نباشم به خاطر 10 تکه جنس 10 تا کیسه به کولم بکشم و بعدش هم موقع دور ریختن کیسه ها عذاب وجدان بگیرم !
سه
یکی از محبت های بی شائبه ای که تو هر رستوران فست فود نثار مشتری می شه ،عرضه حجم قابل توجهی از لوازم جانبی غذا نظیر مشتی دستمال کاغذی و سس کچ آپ و قاشق چنگال یک بار مصرفه ، که همراه یک لبخند کاملا مصنوعی تحویل داده می شه . انگار رسالت اینه که حجم معینی از این اشیاء می بایستی در طول روز مصرف بشه . مدتیه تو نخ این موضوعم و تو رستوران می بینم که هر بار که میزی تمیز می شه یه توده گنده از این احجام دست نخورده نثار سطل آشغال می شن . . .
- دنبال آمار دقیقش نبوده ام ولی مطمئنم کمتر شهری به وسعت و جمعیت دوبی پیدا می شه که این همه ماشین شاسی بلند ( که مصرف بنزینش همه جای دنیا کمر شکنه ) توش عین پیکان ریخته باشه ! تو این شهر برای رسیدن به مقصد مورد نظر تنها عامل تعیین کننده انتخاب زمان و مسیر مناسبه به نحوی که آدم را از ترافیک نجات دهد . مسافت ، عقربه کیلومتر شمار و باک بنزین زیاد مهره های مهمی نیستند ! بنزین رو بسوزونید و بتازید ، از این سر تا اون سر شهر . . .
از همه اینها که بگذریم ، سوال فلسفی من اینه که چرا از این جریان زندگی ماشینی مصرفی اینقدرشاکیم ؟
دغدغه آلودگی محیط زیست دارم آیا ؟
جوابش البته خیلی سخت نیست . خیلی دورنیستند اون دوران جنگ که معلمم تو دبستان به خاطر اینکه سه خط آخر صفحه که مربوط به دیکته خانگی بود رو خالی ول کرده بودم و مشقم رو از صفحه بعد ( صفحه سمت چپ سفت سفید تر دوست داشتنی ام ) شروع کرده بودم ، توبیخم می کرد و توجیه می کرد که باید تو این دوران هر چه بیشتر صرفه جویی کنیم . . .
- جلو صندوق سوپر مارکت ایستاده ام و منتظرم تا اجناسی که برداشته ام حساب شود و پولش را بدهم . همیشه کنار صندوق یک نفر دومی وجود داره که وظیفه اش اینه که اجناس را داخل کیسه بذاره و تحویل مشتری بده .تنها فسفری که این شخص باید از مغزش بسوزونه تا کارش را درست انجام بده اینه که اجناس متفاوت را از هم تشخیص بده و توی کیسه جدا بذاره .مثلا اینکه صابون و میوه را تو یک کیسه نذاره ! اغلب برای راحتی کار طرف به خودش زحمت نمی ده و هر یکی دو جنسی را تو یک کیسه جدا گانه می ذاره . کافیه یک بار سرم را برگردونم و فراموش کنم بهش گوشزد کنم که تورو خدا اگه بی خیال آلودگی محیط زیستی و یا نمی دونی صرفه جویی چیه ، به من رحم کن که مجبور نباشم به خاطر 10 تکه جنس 10 تا کیسه به کولم بکشم و بعدش هم موقع دور ریختن کیسه ها عذاب وجدان بگیرم !
سه
یکی از محبت های بی شائبه ای که تو هر رستوران فست فود نثار مشتری می شه ،عرضه حجم قابل توجهی از لوازم جانبی غذا نظیر مشتی دستمال کاغذی و سس کچ آپ و قاشق چنگال یک بار مصرفه ، که همراه یک لبخند کاملا مصنوعی تحویل داده می شه . انگار رسالت اینه که حجم معینی از این اشیاء می بایستی در طول روز مصرف بشه . مدتیه تو نخ این موضوعم و تو رستوران می بینم که هر بار که میزی تمیز می شه یه توده گنده از این احجام دست نخورده نثار سطل آشغال می شن . . .
- دنبال آمار دقیقش نبوده ام ولی مطمئنم کمتر شهری به وسعت و جمعیت دوبی پیدا می شه که این همه ماشین شاسی بلند ( که مصرف بنزینش همه جای دنیا کمر شکنه ) توش عین پیکان ریخته باشه ! تو این شهر برای رسیدن به مقصد مورد نظر تنها عامل تعیین کننده انتخاب زمان و مسیر مناسبه به نحوی که آدم را از ترافیک نجات دهد . مسافت ، عقربه کیلومتر شمار و باک بنزین زیاد مهره های مهمی نیستند ! بنزین رو بسوزونید و بتازید ، از این سر تا اون سر شهر . . .
از همه اینها که بگذریم ، سوال فلسفی من اینه که چرا از این جریان زندگی ماشینی مصرفی اینقدرشاکیم ؟
دغدغه آلودگی محیط زیست دارم آیا ؟
جوابش البته خیلی سخت نیست . خیلی دورنیستند اون دوران جنگ که معلمم تو دبستان به خاطر اینکه سه خط آخر صفحه که مربوط به دیکته خانگی بود رو خالی ول کرده بودم و مشقم رو از صفحه بعد ( صفحه سمت چپ سفت سفید تر دوست داشتنی ام ) شروع کرده بودم ، توبیخم می کرد و توجیه می کرد که باید تو این دوران هر چه بیشتر صرفه جویی کنیم . . .