یکشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۷

ما ورای همه مرزها

می شکنم ،
می گذرم ،
زیر پا له می کنم و نیشخند می زنم !
و دوباره از سر ...
مصرف می کنم زندگی مصرفی را ،
به جلو می روم  ، بی اندیشه به بازگشت .
و حالا انگار همه چیز یخ زده است .
آدم ها دور و برم مثل عروسک های رنگی رنگی حرکت می کنند .
معنویات ، مفهومی است دیر آشنا ، که میل ها ازش دورم.
طبیعت حالا رنگ و آب خود را باخته است ،
و اخلاقیات تا مرز هیچ در رفت و برگشت ...
کوچک ترین واحد زمان شاید هفته باشد که یکی یکی به سرعت می گذرد .
اینجا منم ، من ،
که با شکننده ترین لایه های وجودم ، قوی ترین قدم ها را برمی دارم روی شکننده ترین لایه های زمین .
هر بار که زمین می خورم ، شانه بالا می اندازم و این بار با سرعت و سرعت بیشتر فقط جلو می روم ...
 


هیچ نظری موجود نیست: