جمعه، مهر ۱۷، ۱۳۹۴

بچه ی شب زنده دارِ من

لیمو، موشِ کوچکِ از گونه یِ حیوانات شب زنده دار است. به این معنی که عصرها حدود ساعت 6 تا 7 به اقتضای فصل از خواب بیدار می شود و صبح ها حدود ساعت 6-7 صبح به خواب می رود. در واقعیت، زندگی اش کنار ما براین روال است که عصرها که از سرکار برمی گردیم خانه، با یک موجود 35 گرمی پشمالو مواجه می شویم که تازه از خوابِ ناز بیدار شده و با آن چشمان سیاه و شیطانش دلبری می کند.  تا آخر شب که می خواهیم بخوابیم چند ساعتی فرصت هست که باهم معاشرت کنیم و از نیمه شب تا کله سحر توی اسباب بازی هایش وول می خورد و با خودش بازی می کند.


داشتم فکر می کردم اگر روند رشد آدمیزاد به نوعی بود که در سنین کودکی شب زنده دار می بود و مثلا از سن 7 سالگی به بعد شب ها می خوابید، چه کمک بزرگی به پدر مادرهای شاغل می شد. به این معنی که عصر ها که به خانه می آمدند با یک کودک تازه از خوابِ سیر بیدار شده مواجه می شدند و  بدون نگرانی از اینکه بچه باید سر فلان ساعت بخوابه تمام بعد از ظهرشان را تا آخر شب با بچه ی قبراق می گذراندند و در  انتهای شب که پدر و مادر به رختخواب می روند کودک به مدرسه و مهد کودک شبانگاهی می رفت و روز که آدم بزرگ ها به جنگ زندگی می رفتند، کودک  برای خودش تخت می خوابید و به همین منوال...

باور کنید اینطوری مادرها از اینکه بچه همه فکر و ذکر و وقتشان را پر می کند نمی نالیدند و دغدغه ها کمتر می شد و زمانی که بچه با پدر مادر شاغل می گذراند طولانی تر می بود. 

هیچ نظری موجود نیست: