دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۱

آهستگی

مامان کمتر کار خونه رو به من می سپرد . همیشه می گفت تا مونا بیاد به خودش بجنبه من تموم کردم رفتم سر کار بعدی . کلا همه تو دوست و فامیل می گفتن که اسلو موشنم . ولی خوب تعریف اونا یه جور صفت منفی بود . اینکه بالاخره بزرگ میشه و شوهر می کنه و مجبوره بجنبه و فرز بشه !
تنها زندگی کردم ، شوهر هم کردم ، فرز هم شدم . ولی هنوز که هنوزه سریع و فرز بودن بزرگ ترین درد منه . نه اینکه نتونم کاری رو تند انجام بدم . اغلب اوقات مجبورم و انجام می دم ولی انگار قانون شکنی می کنم . قانون طبیعی مونا بودن را زیر پا میذارم . خستگی بعدش به شدت من رو با خودم بیگانه می کنه . از کاری که می کنم نمی تونم لذت ببرم چون طبیعتم تند نیست ، بخوام تند باشم باید بزنم رو دور تند . بعضی ها اصلا ورژنشون تنده . عین فرفره . عین آزاده که بگی ف و تمام خونه رو تو ایکی ثانیه مثل دسته گل می کنه . من آدم سر فرصتی هستم . غیر از این باشه لذت نمی برم . استرس می گیرم .

داشتم فکر می کردم که به یه مسافرت احتیاج دارم . بعد دیدن نه ، فقط به یه کم وقت برای آهستگی نیاز دارم و بس .

هیچ نظری موجود نیست: