چهارشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۱

نوروز


از در خونه که وارد می شی ، بوی سنبل می زنه زیر دماغت . گل نیم وجبی سر سفره چه حسی داده به نوروز ما . از دکان کوچکی که توی بیمارستان ایرانی ها هست خریدیمش ، سه روز پیش . پر بود از غنچه های فسقلی . الا اللهی خریدمش و واقعا فکر نمی کردم گل کنه . صبح نوروز دیدم نصفشون باز شدن و امروز هم کاملا داره بهمون می خنده و عطر افشانی می کنه .

سی و سه سال عمرم هیچوقت با سمنو صنمی نداشتم . همیشه میذاشتیم سر سفره که فقط باشه . نمی دونم امسال چرا اینقدر به مذاقم خوش اومده . سمنوهای دوبی قلابی اند و خوشمزه یا من سلیقه ام عوض شده ؟ بگذریم . هی رفتم و اومدم و بهش ناخنک زدم . ظرفش نصفه شده سر سفره . اینجوری به نظرم طبیعی تره . نمایشی نیست . اوقاتمو را شیرین کرده . . .

چند وقت بود این ور اونور دنبال یه رومیزی با حس و حال میگشتم برای سفره هفت سین . هوس کرده بودم یه رومیزی بخرم . یا من درست نگشتم و یا اونی که دلم می خواست تو مغازه ها نبود . وقتی می خواستم سین ها رو بچینم روی میز یاد کشوی روتختی هام افتادم . همین جوری یه سری زدم بهش . یه رومیزی پیدا کردم که دفعه آخر مامان تو ایران بهم داده بود . روش قیطون دوزی داره با طرح بته جقه و جنسش یه کتون خیلی دوست داشتنیه . به کلی از یاد برده بودمش . یادم باشه وقتی یه چیزی می خوام قبل از اینکه تو در و بازار بیفتم دنبالش اول به ته دلم یه سرک بکشم . راحت تره . صادق تره .

دیروز یه مرخصی نصف روزه به خودم دادم . با گِرگِی و مهبد رفتیم ناهار بیرون . بعدش تا خروس خون کار می کردم و امروز هم ادامه اش . فردا شب تحویل پروژه دارم . این هم یکی دیگه از بدی های ایران زندگی نکردنه ، اینکه نوروز هم یه روزه مثل همه روزهای کاری دیگه . قرار تحویل کار رو هم که یه ایرونی تنظیم نکرده که حالیش باشه 22 مارس نوروزه و حس کار کردن نیست .

این غرغر نیست . بیان واقعیته . اینکه یادم بمونه کجای کارم . چی رو دادم و چی گیرم اومده . چی به چی می ارزه . امسال کمتر دلم هوای ایران و کلیشه های عید رو داشت . حس می کنم بزرگ تر شده ام . شاید هم به خاطر کانون کوچیک خانواده ای که پارسال پا گرفت . حضور گِرگِی و مهبد ته دلم رو قرص می کنه .

نوروزتان سبز .

۱ نظر:

ناشناس گفت...

besiar zibast. sale no mobarak.