مدت زیادی بود که زبان دعا کردن نداشتم . گاهی اوقات دلم تنگ میشد واسه زمان هایی که برای بدست آوردن چیزهایی که می خواستم صمیمانه دعا می کردم . حالا خیلی از اون زمان ها گذشته و خواسته هام و ابزار بدست آوردنشون هم خیلی فرق کرده . نه این که به دعا اعتقاد دارم یا ندارم . احوال دعا کردن به دلم راهی نداره .
این شب های اخیر دوباره حال غریبی دارم . مخصوصا شب های بعد از تجمعات که می دونم خیلی ها مثل من و مثل تو گرفتار شده اند و در ناکجایی اسیرند و خانواده هایشان خواب به چشم ندارند . این وقت هاست که کاری جز دعا کردن ازم بر نمی آد .
دعا می کنم ،
برای قوت دل همه آنهایی که در بندند .
برای استواری و شکیبایی شان ،
و برای آزادی .
این شب های اخیر دوباره حال غریبی دارم . مخصوصا شب های بعد از تجمعات که می دونم خیلی ها مثل من و مثل تو گرفتار شده اند و در ناکجایی اسیرند و خانواده هایشان خواب به چشم ندارند . این وقت هاست که کاری جز دعا کردن ازم بر نمی آد .
دعا می کنم ،
برای قوت دل همه آنهایی که در بندند .
برای استواری و شکیبایی شان ،
و برای آزادی .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر