پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۸

وقتی نگاهم را دیدم

شیشه ها در شب خاصیتی سحرانگیز دارند .
گاهی شب ها پشت پنجره بسته اتاقم می ایستم و به مقابل نگاه می کنم . یک لحظه ای وجود دارد که خط نگاهم با اتفاقات پشت پنجره و واقعیتی که جلو پنجره ایستاده است ، پیوند می خورد . کافی است که پس زمینه شیشه از جنس شب باشد ، تاریک باشد . کمی که با لنز چشم بازی می کنم و دیافراگم را باز می کنم ، تصویر خودم را می بینم ، افتاده بر روی لایه ای از همسایگی ها .
من در تصویر سحر انگیز شیشه شبهای پنجره ام ، نگاه خودم را می بینم ، تصویری مجازی تر از هیاتی که در ایینه های عادی از خودم می شناسم . به آن خیره می شوم و مسحور آن می شوم .
حس می کنم آنرا کاملا می شناسم . تصویری کامل از من ، عریان و بی واسطه .
و من آنرا دوست دارم

۱ نظر:

Unknown گفت...

عالی ... باز هم کیف کردم