شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۷

اصفهان ، شیراز ، فلورانس

هجده سالم که شد همزمان با دوران دانشجویی ام دوران سفرهایی آغاز شد که دیگه مقصد را خانواده تعیین نمی کرد . خودم اغلب با گروهی از دوستان به قصد بازدید از شهرهای مختلف ایران راهی سفر می شدم .
فقط خود خدا می دونه که تو هر سوراخ سمبه شهر و بازار و مسجدهاش چقدر هیجان زده می شدم . کوچکترین چیزی می تونست من رو به تعجب بیاندازه و یا ذوق زده کنه . سری نترس داشتم و گستاخانه دوست داشتم از همه چیز سر در بیارم و خستگی تو مرامم نبود . البته نه تنها من ، اغلب همقطارانم هم از این داستان جدا نبودند .
سالها از اون روزها می گذره . هنوز هم که هنوزه سفر رفتن یه دغدغه هیجان انگیزه برام . ولی تو هر بار سفر خیلی چیزها رو تو خودم متفاوت می بینم . از اون ذوق و هیجان های انفجاری بی حد و مرز و معصومانه زیاد خبری نیست . در اینکه هنوز در سفر غرق لذت می شم شکی نیست ولی ماهیتش کاملا عوض شده .
ناراضی هم نیستم . هیچ چیز قرار نیست همیشه یکسان بمونه . درستش همینه .
شاید بزرگ شده ام و این نشانه بلوغه .
شاید هر چی ...
تو سفر اخیر چند تا شهر مهم ایتالیا به اضافه پاریس را دیدم .
آخر سر از خودم پرسیدم که چقدر فرق بود بین اینکه آنها رو زودتر می دیدم ؟
شاید درجه بالا پایین پریدنم از شدت لذت چند برابر بود . شاید هم الان درک بهتری از شهرها تونستم داشته باشم . جوابش خیلی مهم نیست . مهم تفاوتیه که به وضوح تو خودم حس می کنم .
پا به پای من اغلب یه پیرزن یا پیر مرد می دیدم بی اغراق بالای هفتاد سال . کاش ازشون پرسیده بودم این سفرهاشون با سفر های زمان چلچلی چه فرقی داره . .
آهای همقطاران اون دوران ، برام بنویسین تو سفرهای اخیرتون به هر کجا ، چقدر حال و هواتون عوض شده .


هیچ نظری موجود نیست: