ویندوز لپ تاپ پیزوری ام را عوض کردم. حالا وقتی یه صفحه باز می کنم دیگه جونش بالا نمی آد. نمی دونم چند ماه طول کشید این تعلیق و عقب انداختن و دست دست کردن های وسواسی اجباری ام تا اینکه به خودم بیام و قبول کنم که دیگه دستگاه کار نمی کنه و باید یه دستی به سروگوشش بکشم . خیلی طول کشید، خیلی . و درتمام این مدت خودم را با دست و پنجه نرم کردن با یه فضای مریض ویروس گرفته شکنجه دادم،
و لذت بردم !
الان نسبتا همه چی مرتبه . نرم افزارها نصب شده و میشه مثل آدم با دستگاه کار کرد .
پس زمینه دسکتاپ رو یه صفحه سفید خالی گذاشتم . نگاه کردن به این صفحه خالی حالم رو جا میاره .
ولی خوب خونه تکونی به همین جا ختم نمی شه ! همه بک آپ هایی که قبل از فرمت کردن گرفتم باید دوباره سرجاهاش کپی بشه . اما داستان وسواس های من همچنان ادامه داره.
هر فولدری که باز میشه یه فصل جدید از یه داستان قدیمی رو برام باز می کنه . عکس ها و موزیک ها نسبتا مرتبند . مدارک پورتفولیو را چک می کنم. چشمم می خوره به آرشیوی که از پورتفولیوی تعدادی از دوستان و معماران دارم و توی اونها فولدر
مهندس میرمیران بهم چشمک می زنه . مجموعه ای از اسکیس های مهندس هادی، چندتایی از دست خط ها و یادداشت هاش . یادمه اینها رو حوالی سال 84 تو دفتر نقش جهان از این گوشه و کنار پیدا می کردم و برای خودم آرشیو می کردم .
ورق می زنم ، می خونم و به کروکی ها خیره می شم . حیف که کم تونستم این معمار را بشناسم . حیف که کم ازش چیز یاد گرفتم . ولی به انصاف اقرار می کنم که پایه و اساس هرآنچه از معماری به معنای مجرد و اخص کلمه می دونم تو دفتر نقش جهان شکل گرفت .
حالا منم و پس زمینه سفید مونیتور ،
یاد مرگ و نیستی و هیچی رو مزه مزه می کنم ،
و به رد پای قدم هایی که از این به بعد برمی دارم فکر می کنم .