شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۹

آشپزی آبستراکت

نمی دونم چرا فکر می کنم هرکسی که تو عمرش نقاشی آبرنگ کار کرده باشه ، می تونه آشپزی رو راحت تر یادبگیره .
از اونجایی که این رو براساس یک تجربه کاملا شخصی می گم ، باید اضافه کنم که نه نقاشی آبرنگم خوبه و نه آشپزیم . ولی هر وقت که تصمیم می گیرم یه غذای جدید درست کنم ، یه جورایی کف ماهتابه و روغن و ادویه جات من رو یاد بوم آبرنگ می اندازه و قر و قاطی کردن مواد به نیت درست کردن یه غذا مثل جرات گذاشتن تاش های رنگی روی کاغذ خیس بوم نقاشیه .

بعد از اینکه اطلاعات اولی غذا رو از رو کتاب در میارم یا از مامانم پرس و جو می کنم ، خیلی با جرات و حس کنجکاوانه ای دوست دارم مواد غذایی را با هم قاطی پاطی کنم و بی توجه به اندازه ها و مقدارهای ذکر شده تو کتابها ، با یه حس درونی غذا رو بپزم . بدون ترس از اینکه دست آخر قرمه سبزیه مزه قرمه سبزی مامان رو بده یا نه .

خلاصه که هر کی اشک هاش روی ورق های کانسونی که با یه نقاشی آبرنگ درب و داغون رنگی شده ریخته شده باشه ، دل و جرات اش برا آشپزی اش خوب می شه .

هیچ نظری موجود نیست: