در اولین شب زمستان ،
در آستانه تولد سی و دو سالگی و سال جدید میلادی ،
با زمستان عهد می بندم ،
ذهنم را پاک می کنم ،
نا بخشوده ها را می بخشایم ،
دلتنگی ها را رها می کنم ،
لبخند می زنم و قلبم را می گشایم ،
و آخرین کوچک ترین گره های خشم را با دستانی باز نثار زمستان می کنم .
امید می بندم به سرمایش ، تا که خاموش کند آتشی را که به این گره ها دامن می زند .
۳ نظر:
che khoob,bazam ba inja ashti kon o benevis
زمستان
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
و جالبه که تو این هوا، به فکر نوزایی هستی... البته تو اونجایی که شما زندگی می کنی می شه به اینجوری به قضیه نگاه کرد...
فقط یه سوال دارم ازت، البته با اجازه، چرا اینقدر فاصله می گیری و محافظه کاری؟
سلام احسان ،
راستش مدتیه که تهران هستم و با سردی و آلودگی هوا تماس مستقیم دارم !
منظورت از فاصله گرفتن چیه ؟ و چرا این فکر رو می کنی؟
ارسال یک نظر