جمعه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۷


هیچ غصه نخوریا !

زود زود خوب می شه ...

دلم براش تنگ شده .

چهارشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۷

سفر به خانه

تو این عبارت نوعی تضاد تلخ وجود داره ...

دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۷

من گیج شده ام ...

هر کسی که گذارش به اینجا افتاد ، اگر وقت کرد تعریف خودش رو از یک آدم با فرهنگ ایرانی برام بنویسه .
ممنون .

تهران

سوارم بر ریسمانی نارنجی .
ریسمان من ، سبک و رها با بادی نه چندان قوی در هوا تکان می خورد . نه خیلی بالا ، نه خیلی یایین .
و گاه شیرینی این سبکی هراسانم می کند .
قبل از اینکه چیزی از آسمان ببارد و ریسمان من به ضرب شلاق ، مرا به سمتی یرتاب کند ، خودم دست به کار می شوم .
. . .
جشن عروسی یکی از اقوام در ییشه . قصد دارم بروم ایران .
خودم خوب می دانم که این فقط یک بهانه است !
نه شوقی دارم برای باز گشت و نه دلتنگم برای دیداری . . .
به این امیدم که به محض اینکه آلوده شوم به سفر ، حس های یخ زده درونم اندک اندک آب شود و دیدار شهرم به ضرب شلاق از خواب بیدارم کند .