با این وسواسی که دارم گاهی به سرم می زند که بنشینم و یک لیست درست کنم از سفرهایی که بعد از ساکن شدنم در امارات داشته ام و ببینم که چند بار تا به حال چمدان بسته ام و باز کرده ام. بعد این تعداد را در تعداد ساعت هایی که وقت می گذارم و چمدان را می بندم و یا باز می کنم ضرب کنم که دست آخر ببینم چند ساعت و یا روز و یا هفته را در مدت هفت سال و نیم گذشته مشغول باربستن و باز کردن بوده ام.
هنوز عادت نکرده ام.
هر بار که قصد می کنم به ایران بیایم از چند روز قبل ازسفر ذهنم مشغول می شود:
2 تا شلوار برای پوشیدن زیر مانتو برمی دارم و همیشه یکی دیگه هم اضافه می کنم که نکنه کم باشه هر چند که همیشه غیر از یکی بقیه دست نخورده می مونه. پیرَن بردارم یا نه؟ بی خودی می برم و نمی پوشم ها! کفش بدون پاشنه برای پیاده روی های طولانی شهری، یه کفش مجلسی برای مهمونی احتمالی. کفش ورزش برای پیاده روی صبح ها. زلنب و زینبول هام که جای خود دارند: جعبه گوشواره هام را در بست بر می دارم. لوازم آرایش وقتی به تهران می روم مختصرترمی شود چون روی میز توالت مامان میشه خوب حساب کرد.
فکر نمی کنم هیچ جای دنیا مردم اینقدر زود به زود رنگ عوض کنند و درگیر مد باشن. تهران استثناست. گِرگِی خیلی خوب این موضوع رو بهم گوشزد کرد تو یکی از سفرهامون و این بیشتر و بیشتر به چشمم میاد. اینجوری میشه که یک نوعی از اضطراب سراغم میاد که مخصوص تهران رفتن است:
" این مانتویی که یک سال پیش می پوشیدم آنجا، حتما الان اُمُلی شده !" "اینو بپوشم نکنه بگیرنم تو خیابونا ؟"
بعد یه به دَرَک! می گویم و برش می دارم و به خودم می گم که یه هفته سفر دیگه این حرفها رو نداره. بذار یه هفته اُمُل باشم ببینم دنیا چه جوری می گرده...
وقتی از سفر بر می گردم تا چند روز چمدان روی زمین اتاقم می خوابد تا حوصله کنم و تک تک خرت و پرت ها رو دربیارم و سر جای اولش بچینم. چمدان را بگذارم بالای کمد به امید سفر بعدی.
هر بار که قصد می کنم به ایران بیایم از چند روز قبل ازسفر ذهنم مشغول می شود:
2 تا شلوار برای پوشیدن زیر مانتو برمی دارم و همیشه یکی دیگه هم اضافه می کنم که نکنه کم باشه هر چند که همیشه غیر از یکی بقیه دست نخورده می مونه. پیرَن بردارم یا نه؟ بی خودی می برم و نمی پوشم ها! کفش بدون پاشنه برای پیاده روی های طولانی شهری، یه کفش مجلسی برای مهمونی احتمالی. کفش ورزش برای پیاده روی صبح ها. زلنب و زینبول هام که جای خود دارند: جعبه گوشواره هام را در بست بر می دارم. لوازم آرایش وقتی به تهران می روم مختصرترمی شود چون روی میز توالت مامان میشه خوب حساب کرد.
فکر نمی کنم هیچ جای دنیا مردم اینقدر زود به زود رنگ عوض کنند و درگیر مد باشن. تهران استثناست. گِرگِی خیلی خوب این موضوع رو بهم گوشزد کرد تو یکی از سفرهامون و این بیشتر و بیشتر به چشمم میاد. اینجوری میشه که یک نوعی از اضطراب سراغم میاد که مخصوص تهران رفتن است:
" این مانتویی که یک سال پیش می پوشیدم آنجا، حتما الان اُمُلی شده !" "اینو بپوشم نکنه بگیرنم تو خیابونا ؟"
بعد یه به دَرَک! می گویم و برش می دارم و به خودم می گم که یه هفته سفر دیگه این حرفها رو نداره. بذار یه هفته اُمُل باشم ببینم دنیا چه جوری می گرده...
وقتی از سفر بر می گردم تا چند روز چمدان روی زمین اتاقم می خوابد تا حوصله کنم و تک تک خرت و پرت ها رو دربیارم و سر جای اولش بچینم. چمدان را بگذارم بالای کمد به امید سفر بعدی.